روزی شخصی گل رز سفید پژمرده ای را نشانم داد و گفت تو این گل پژمرده ای. سال ها طول کشید تا فهمیدم من آن گل پژمرده نبودم، اما غنچه ای بودم که در باتلاق روییده. ریشه هایم را برداشتم و از آن باتلاق رفتم. :)
آدمیزاد باید یک جایی را داشته باشد که همه ی گوشه نویس هایش را بردارد و بگذارد آنجا. من هم گوشه نویس هایم را آورده ام اینجا که اگر کسی هر از گاهی از اینجا عبور کرد بینشان قدم بزند و زیر و رویشان کند و دستی رویشان بکشد تا گرد و غبار آنها را نپوشاند. اگر از اینجا رد شدید و حوصله تان یاری کرد، نظری بنویسید یا پیشنهادی یا انتقادی و یا حتی سکوتی...