نزدیک به 1 سال است که در مورد نوشتن همچین پستی فکر می کنم! شاید باورتان نشود، اما یک سال داشتم فکر می کردم که چه چیزی بنویسم و چطور از مثال هایی که عینا با آنها برخورد داشته ام استفاده کنم. اطرافیان و حتی مادر و پدر خودم، همیشه برای بچه هایشان آرزو های دور و درازی دارند و حتی از وقتی که بچه به دنیا نیامده برایش برنامه ریزی کرده اند. مادر ها و پدر ها مثل قالب هستند، قالبی که کودک حتی از قبل از تولدش در آن شکل می گیرد و به تدریج در همان قالب رشد می کند. قالبی که امروزه به آن نام "تربیت" می دهیم.
از نظر من، هر آن چیزی که یک فرد در زندگی اش با آن مواجه می شود، نتیجه ی همین قالب است.از ثروت و سلامت و موفقیت تحصیلی تا اعتیاد و ترک تحصیل و عدم وجود اعتماد به نفس و غیره و غیره. می توانم هزاران دلیل در دفاع از این گفته ذکر کنم. کودکی که در خانواده درست فکر کردن به او آموزش داده نشده، نباید توقع داشت تا تصمیمات درستی در زندگی بگیرد، کسی که در جمع های خانوادگی همواره مورد تمسخر یا عدم توجه واقع شده، نمی توان برای او یک شخصیت با اعتماد به نفس و اجتماعی متصور شد.
و اما این قالب تابع چیست؟ یعنی فقط انسان های موفق توانایی پرورش کودکانی موفق دارند؟ جواب به طور واضحی خیر است. صد ها مثال نقض آن را هم دیده و شنیده اید. اینکه چه کسی هستید و موقعیت اقتصادی و اجتماعیتان چطور است، متضمن یا منهدم کننده ی آینده ی فرزند دلبندتان نیست.
انسان از مواجهه با نقطه ضعف هایش هراس دارد و گاهی هم شدت عمل به خرج می دهد. همین موضوع است که والدین را هنگام مواجهه با سرکشی ها و نافرمانی های کودکشان عصبانی و گاهی نا امید می کند. زیرا به عنوان انسان تاب پذیرش نقص های دست پروده مان را نداریم. تاب پذیرش و مواجهه با نقص های خودمان را که حالا در کودکمان بروز کرده نداریم. والدین هنگام تربیت و راهنمایی، یا باید برای فرزندشان الگو باشند و یا درس عبرت. به جز این هر چه که باشد فرزند را به سمت الگو برداری از ضعف های والدین سوق می دهد.
دوره ی بروز ضعف های فردی، دقیقا زمانی است که مستقل می شویم، زمانی که تصمیم گیری برای زندگیمان از دست پدر و مادر خارج می شود و مستقیما به خودمان واگذار می شود. همان زمانی که وارد جامعه و محیط های کاری و تحصیلی می شویم. زمانی که جثه ی ما دو برابر والدینمان می شود و ابراز اندام می کنیم. همان زمانی که ما به اوج رسیدیم و والدین در حال افولند. تازه در این زمان است که متوجه می شویم جامعه توان پذیرش و سازگاری با ضعف های تربتی ما را ندارد و به راحتی کسانی را که ناسازگارند به حاشیه می کشد و گاهی آنها را در حصاری به نام زندان طرد می کند. اگر شانس با ما یار بوده باشد و تا این سن به یک قاتل یا دزد یا مجرم تبدیل نشده باشیم، تازه تبعات ضعف هایمان آشکار می شود و والدین که اکنون در سراشیبی زندگی هستند، حساس تر از قبل به این ضعف ها واکنش نشان می دهند.
اما این عمل آنها مثل چیست؟ مانند کسی که پایین یک ساعت شنی نشسته و سعی دارد شن ها را به بالا پرتاب کند تا به جای اولشان برگردند. اگر در خانه یک دیکتاتور بودیم، اگر برایش وقت نگذاشتیم، اگر امکانات آموزشی در حد تواناییمان برایش فراهم نکردیم و اگر به او درست فکر کردن را نیاموختیم، یک احمق تمام چیزیست که به جامعه تحویل دادیم. و این تمام دلیلی است که در قرن 21 و با وجود این همه امکانات و منابع، ما هنوز هم در انسان بودن مشکل داریم. قارچ هایی که حتی مصرف خوراکی هم ندارند.
و اما... خوبی زندگی انسان ها در این است که ماهی را هر وقت از آب بگیرند تازه است. شاید نشود وقت از دست رفته را جبران کرد، اما می شود از همین لحظه به بعد را طور دیگر رقم زد. می شود اصلاح شد و اصلاح کرد. می شود علمی و اخلاقی زندگی کرد...