۲۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

اسپاسم هاى مغزى نیمه شبى!

وطنم، اى سرزمین مادرى

اى خاک پر مهر به جاى مانده از روزگاران 

اى صندوقچه ى خاطرات بچگى ام

اى آشنا 

بهاران، جوانه ى سبزى مى شوى

جوانه ى سبزى بر بستر شاخه هاى تازه روییده ات 

و نسیم 

و نسیم مى نوازد موسیقى برگ هایت را 

همان هنگام که خورشید بر تو مى تابد از آغازین لحظه ى نو شدنش 

و تو نیز چه برازنده نو مى شوى با کمربندى از شکوفه هاى سیب و آلو

 آسمانت هم همچو همیشه، آبى ترین آبى روزگار است

هنوز هم مى توانم از این فاصله صداى چمیدن رود هایت را بشنوم 

و بوى خوش عید را که در تو مى پیچد 

و همان نسیم بهارت را، که نصف جهان به آن نمى ارزد 

و افسوس

و هزاران افسوس که نامردمى با تو چه کرد...

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۲۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

طهران نو

در تهران هم بوی عید می آید اگر دقت کنید، فقط کمی بویش با بوی دود قاطی شده...

۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کار های قبل از عید 94

امسال واقعا کار خاصی انجام ندادم! نه عیدی دادم، نه پیش تبریکی، نه عملیات خاصی... کلا هیچی. عید عجیبیه. 

۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

خیلی جا ها اینو نوشتن، ولی ارزش کپی کردن داره

امروز اولین روز از باقی عمر شماست! 

۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

استعداد ویژه

ما زن ها، هر چقدر هم سعی کنیم خودمان را به کوچه ی علی چپ بزنیم، استعداد ویژه ای در استشمام بوی دروغ داریم...

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مسخره ترین لیست زندگی من!

همین لیست پست هایی است که قرار است روزی بنویسم توی این وبلاگ و هر روز هم لیستش پر قدمت تر و طولانی تر می شود! 

۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ادامه ی همان پست قبلی

نزدیک به 1 سال است که در مورد نوشتن همچین پستی فکر می کنم! شاید باورتان نشود، اما یک سال داشتم فکر می کردم که چه چیزی بنویسم و چطور از مثال هایی که عینا با آنها برخورد داشته ام استفاده کنم. اطرافیان و حتی مادر و پدر خودم، همیشه برای بچه هایشان آرزو های دور و درازی دارند و حتی از وقتی که بچه به دنیا نیامده برایش برنامه ریزی کرده اند. مادر ها و پدر ها مثل قالب هستند، قالبی که کودک حتی از قبل از تولدش در آن شکل می گیرد و به تدریج در همان قالب رشد می کند. قالبی که امروزه به آن نام "تربیت" می دهیم. 

از نظر من، هر آن چیزی که یک فرد در زندگی اش با آن مواجه می شود، نتیجه ی همین قالب است.از ثروت و سلامت و موفقیت تحصیلی تا اعتیاد و ترک تحصیل و عدم وجود اعتماد به نفس و غیره و غیره. می توانم هزاران دلیل در دفاع از این گفته ذکر کنم. کودکی که در خانواده درست فکر کردن به او آموزش داده نشده، نباید توقع داشت تا تصمیمات درستی در زندگی بگیرد، کسی که در جمع های خانوادگی همواره مورد تمسخر یا عدم توجه واقع شده، نمی توان برای او یک شخصیت با اعتماد به نفس و اجتماعی متصور شد. 

و اما این قالب تابع چیست؟ یعنی فقط انسان های موفق توانایی پرورش کودکانی موفق دارند؟ جواب به طور واضحی خیر است. صد ها مثال نقض آن را هم دیده و شنیده اید. اینکه چه کسی هستید و موقعیت اقتصادی و اجتماعیتان چطور است، متضمن یا منهدم کننده ی آینده ی فرزند دلبندتان نیست. 

انسان از مواجهه با نقطه ضعف هایش هراس دارد و گاهی هم شدت عمل به خرج می دهد. همین موضوع است که والدین را هنگام مواجهه با سرکشی ها و نافرمانی های کودکشان عصبانی و گاهی نا امید می کند. زیرا به عنوان انسان تاب پذیرش نقص های دست پروده مان را نداریم. تاب پذیرش و مواجهه با نقص های خودمان را که حالا در کودکمان بروز کرده نداریم. والدین هنگام تربیت و راهنمایی، یا باید برای فرزندشان الگو باشند و یا درس عبرت. به جز این هر چه که باشد فرزند را به سمت الگو برداری از ضعف های والدین سوق می دهد. 

دوره ی بروز ضعف های فردی، دقیقا زمانی است که مستقل می شویم، زمانی که تصمیم گیری برای زندگیمان از دست پدر و مادر خارج می شود و مستقیما به خودمان واگذار می شود. همان زمانی که وارد جامعه و محیط های کاری و تحصیلی می شویم. زمانی که جثه ی ما دو برابر والدینمان می شود و ابراز اندام می کنیم. همان زمانی که ما به اوج رسیدیم و والدین در حال افولند. تازه در این زمان است که متوجه می شویم جامعه توان پذیرش و سازگاری با ضعف های تربتی ما را ندارد و به راحتی کسانی را که ناسازگارند به حاشیه می کشد و گاهی آنها را در حصاری به نام زندان طرد می کند. اگر شانس با ما یار بوده باشد و تا این سن به یک قاتل یا دزد یا مجرم تبدیل نشده باشیم، تازه تبعات ضعف هایمان آشکار می شود و والدین که اکنون در سراشیبی زندگی هستند، حساس تر از قبل به این ضعف ها واکنش نشان می دهند. 

اما این عمل آنها مثل چیست؟ مانند کسی که پایین یک ساعت شنی نشسته و سعی دارد شن ها را به بالا پرتاب کند تا به جای اولشان برگردند. اگر در خانه یک دیکتاتور بودیم، اگر برایش وقت نگذاشتیم، اگر امکانات آموزشی در حد تواناییمان برایش فراهم نکردیم و اگر به او درست فکر کردن را نیاموختیم، یک احمق تمام چیزیست که به جامعه تحویل دادیم. و این تمام دلیلی است که در قرن 21 و با وجود این همه امکانات و منابع، ما هنوز هم در انسان بودن مشکل داریم. قارچ هایی که حتی مصرف خوراکی هم ندارند. 

و اما... خوبی زندگی انسان ها در این است که ماهی را هر وقت از آب بگیرند تازه است. شاید نشود وقت از دست رفته را جبران کرد، اما می شود از همین لحظه به بعد را طور دیگر رقم زد. می شود اصلاح شد و اصلاح کرد. می شود علمی و اخلاقی زندگی کرد...

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پرورش قارچ غیر خوراکی!

خواهشا اگر حال و حوصله ی سر و کله زدن با یک موجود طغیانگر کوچک را ندارید، یا اینکه فکر می کنید هنوز به اندازه ای مهمانی بازی و عشق و حال توی زندگیتان نکرده اید که بتوانید از بعضی تفریحات صرف نظر کنید و یا حتی برای خودتان هم وقت ندارید، چه برسد به یک آدم جدید، لطف کنید و یک احمق به سایر احمق های روی کره ی زمین اضافه نکنید! 

ادامه دارد...

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اندر احوالات وب جدید

و بعضی روز ها هم هست، مثل دیروز، که یکهو می زند به سر آدم که یک تغییرات اساسی در وبلاگش ایجاد کند. راستش داشتم فکر می کردم که رئیس جمهور هم دو تا وبلاگ ندارد! از طرفی، من هم حال و حوصله ی آپدیت دو تا وبلاگ را ندارم. از این رو در یک حرکت ضربتی دو وبلاگ را به یک وبلاگ تبدیل کردم و حاصلش هم شد همین! 

۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مخاطب نوشته هایم

نوشته هایم را نه برای این می نویسم که بشوم ناجی دنیا و نه برای اینکه بخواهم کسی یا چیزی را عوض کنم و نه اینکه بخواهم دنیا را عوض کنم. مخاطب نوشته هایم خودم هستم! می نویسم برای اینکه خیلی چیز ها را هیچوقت فراموش نکنم! 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شخصیت آدم ها

اینکه چه شخصیتی دارید، چه روحیاتی دارید و چگونه رفتار می کنید، تابع محل تولدتان نیست! تابع روز و ماه و سال تولدتان هم نیست! تابع این هم نیست که موقع تولدتان شهاب سنگ رد شده یا ماه گرفتگی اتفاق افتاده یا معجزه ای رخ داده! 
اگر اینطور بود همه ی قاتل ها باید متولد یک ماه می شدند و همه آدم های خوب هم متولد یک ماه دیگر. همه دکتر ها باید در یک ماه به دنیا می آمدند و همه ی مهندس ها هم در ماه دیگر! باید متولدین سال موش همه یک طور می شدند و متولدین سال گربه هم طوری دیگر! بچه های متولد روز های زوج همه باید مثل هم می شدند و بچه های روز های فرد هم مثل هم! 
در واقع شخصیت شما تابعی از تمام عوامل است و اینکه چگونه شکلش می دهید تابع تصمیمات خود شما! پس همه این اخلاق های خوب و بدتان را به گردن جا و سال و ماه و روز تولدتان نندازید لطفا! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ای کاش خیلی چیز ها بیماری بود

ای کاش خیلی چیز ها ویروس بود! یا مثلا یک غده بود! یا حتی باکتری! یکی می رفت غده ی حسادتش را عمل کند و آن یکی هم می رفت برای ویروس دروغ گویی دارو بخرد! می توانستی وقتی آدم های متکبر را می بینی به آنها بگویی برو دکتر و 3 سال یکبار باید می رفتی واکسن سه گانه ی حرص و طمع و غیبت می زدی. آن وقت می رفتیم چک آپ و یک آزمایش خون میدادیم که ببینیم چند تا از این مریضی ها را داریم و بعد می بردیم برای دکتر و دکتر هم نسخه می نوشت و می رفتیم دارویش را می خریدیم و می خوردیم تا خوب شویم! یا اینکه دکتر نهایتا قطع امید می کرد و تکلیف همه مشخص می شد. 

ای کاش واقعا خیلی چیز ها بیماری بود! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ضمانت نامه

اینکه از بچگی با یه هوش خدادادی و توی یه خانواده ثروتمند به دنیا اومده باشی، دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانت توی بهترین مدرسه ی دنیا درس بخونی، با بهترین نمرات توی بهترین دانشگاه دنیا پذیرفته بشی،اینکه بهترین استادای دنیا رو داشته باشی یا اینکه همه از کوچیک تا بزرگ روز و شب تشویق و تکریمت کنن، هیچ کدوم تضمین کننده ی موفقیت نیست! تضمین کننده ی این نیست که به چیزی که میخوای می رسی. 
تنها ضمانت نامه ی موفقیت، تلاش و پشتکاره. با تلاش اگه هیچیم نداشته باشی به چیزی که میخوای می رسی و بدون تلاش اگه همه چیم داشته باشی، به هیچی نمی رسی. 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وضعیت نخبگان

داشتم فکر می کردم چقدر وضعیت من از نخبگان کشور بهتر است! حداقل نه اسمم در موتور های جستجو فیلتر است، نه ممنوع الخروج هستم، نه ممنوع الورود هستم، نه ممنوع التصویر هستم، نه سابقه کیفری دارم، نه پایم به دادگاه و کلانتری باز شده، نه از مدرسه و دانشگاه اخراج شدم، نه منتظر وام برای پروژه هایم هستم، نه به دنبال پول برای پرداختن وام پروژه هایم، نه ترور می شوم و نه مجبورم فرار مغز ها کنم! 
اصلا آدم پیشرفت نکند بهتر است!!!!
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

به کجا چنین ...

پس از مدت ها تلاش برای راضی کردن مادر گلم مبنی بر به آغوش کشیدن دنیای مجازی، اجابت کرد و من هم پس از فراهم نمودن مواد و وسایل لازم، مشغول آموزشیدنش گشتم! داشتم یکی یکی نرم افزار ها را زیر و رو می کردم و مفتخرانه دستاورد های قرن 21 ام را پرده برداری می کردم که ناگاه از جانب مادر ندا آمد: همه ی اینا که یکی ان! 

یه لحظه با خودم فکر کردم که، بنده خدا مامانم راست میگه! این همه لاین و وایبر و واتس آپ و فیسبوک و تویتر و یاهو و گوگل پلاس و اینستاگرام و غیره و غیره که همه کارشون یکیه! یعنی نفهمیدم که چه ضرورتی داره که ما به اصرار میخوایم از همه ی اینا همزمان استفاده کنیم!!! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آدم های سطحی

بعضی آدم ها مثل امواج آلفا اند! وقتی به پدیده ها می خورند نهایتا یک لایه می روند تویش و بعد بازتاب می شوند. همین آدم های سطحی اند که هیچ وقت فرق دوست و دشمن، خوب و بد و درست و غلط را نمی فهمند! از روی ظاهر قضاوت می کنند، از روی حرف دیگران تصمیم می گیرند و از روی رفتار های آنان بازیچه می شوند. هیچ کاری هم نمی شود برایشان کرد! باید بگذاری بازتاب شوند و قضاوت کنند و تصمیم بگیرند و بازیچه شوند و بالاخره یک روز بفهمند که تمام دنیای اطرافشان جز توهمی بیش نیست! 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ای بابا

خدایا برای خودت نشستی اون بالا، معلوم نیست چکار می کنی. میذاری، برمیداری... خلاصه هر چی کَرَمته. 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وابستگی های امروزی

روزی کسی نمی دانست که موبایل چیست، اینترنت چیست، برق چیست، جارو برقی و ماکروفر و اجاق گاز و ماشین لباس شویی و خیلی چیز هایی که اگر بخواهم لیستشان کنم خودشان یک پست کامل می شوند، چیست. 
حالا ما آدم های امروزی انقدر به همه ی اینها وابسته شدیم که نمی توانیم به نبودنشان فکر هم کنیم! خدا آخر و عاقبت این لیست رو به افزایش را به خیر کند! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دو کار احمقانه

قضاوت کردن بزرگتر ها و حسودی کردن به کوچکتر ها دو تا کار احمقانه هستن! انجام ندین! 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مثل همیشه

من اگر از دوازده سالگی ماتیک سرخ می زدم و لباس های رنگ روشن  و کفش تابستانی جلو باز می پوشیدم و ساز بی سیبیلی میزدم، هنوز هم همان آدم هستم! هنوز هم همان دختر ماتیک سرخ و کفش جلو باز پوش و بی سیبیل هستم!
 حداقل اش این است که مثل خیلی ها رنگم عوض نشده!
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جیرجیرک ها

جیرجیرک ها موجودات عجیبی هستند! همه می دانند اسمشان چیست و صدایشان چه مدلی است، اما کمتر کسی پیدا می شود  که بداند جیرجیرک چه شکلی است! و از آنها هم کمتر کسانی که یک جیرجیرک را از نزدیک دیده اند. خود من تا حالا فقط پوکه هایشان را از نزدیک دیده ام که هنوز هم نفهمیدم که این پوست های ترد و زرد رنگ جیرجیرک های مرده هستند یا پوست جیرجیرک های زنده! 
ظاهر یک جیرجیرک با چیزی که فکر می کنید خیلی فرق دارد! اگر تصادفی دیدنش نصیبتان شد یا با خواندن این پست کنجکاو شدید و عکسش را پیدا کردید، متوجه منظورم می شوید! فکر کنم به دلیل همین ظاهرشان است که جیرجیرک ها قایم می شوند و خودشان را نشان نمی دهند و فقط شب ها می آیند بیرون که کسی نبیندشان! آنوقت شب تا صبح برایمان آواز می خوانند تا ما در ذهنمان از آنها تصویر های قشنگ بسازیم! 
در کل جیرجیرک ها می آیند و می روند! بودن اینکه کسی بشناسدشان، یا ببیندشان، یا اینکه حتی متوجه نبودنشان بشود. جیرجیرک ها خیلی متواضع و فداکار هستند، هنرمندانی که هر شب یک کنسرت سمفونیک را برگزار می کنند بدون اینکه هیچ چشم داشتی برای کسب شهرت و محبوبیت داشته باشند. 

جیرجیرک ها خصلت هایی دارند که ما آدم ها هم نداریم! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حتی چند بار براش چای هم بردم!

از وقتی که وارد مقطع راهنمایی شدم ازش بدم میومد! در نظرم یه آدم نالایق میومد که با لابی سمت مدیریتشو حفظ کرده. این نظر من نبود، نظر همه بود. خلاصه از وقتی یادم میاد باش مشکل داشتم! هیچ چیزی خوبی بین ما رد و بدل نشده تو این 7-8 سال. 

الان هم اون داره میره، هم ما داریم میریم. وقتی به گذشته فکر می کنم، با وجود همه ی اتفاقایی که افتاده، انگار هیچ حس بدی نسبت بهش ندارم!! تا همین دو ماه پیش بود که سایشو با تیر میزدم اما الان هیچ حس خاصی راجع بهش ندارم! 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هنرمندان زبان بسته

اینکه می گویم زبان بسته به معنای بیچاره یا طفلکی یا آخی چه سر به زیر و موش بخوردش و این حرفا نیست! امروزه خیلی از هنرمندان بی زبان شده اند. یعنی چیز هایی که می سازند یا رسم می کنند یا می نویسند گاهی هیچ پیامی را منتقل نمی کند! چیز هایی که گاهی اوقات می سازند تا به قیمت خوب فروش برود و بشود یک شی تزئینی گوشه ی خانه ی یک نفر! و انگار که مهم نیست که وقتی کسی نگاهشان می کند، چه مفهومی را از آنها برداشت می کند و اصلا مفهومی دارد که برداشت کند؟!
 ظاهرا خیلی هنرمندان آنقدر توی دنیای رنگ ها و وسایل و گاهی اوقات ژست و تیپ هنرمندی فرو رفته اند که دیگر پایشان به موضوعات اجتماعی و فقر و اعتیاد و غیره و غیره نمی رسد. دیگر نمی خواهند چیزی را یاد بدهند، نمی خواهند معضلی را حل کنند، نمی خواهند موضوعی داشته باشند! 

اصلا مگر کسی که حرفی برای گفتن نداشته باشد، هنرمند است؟! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من و مگس مرده

من دقیقا از همان آدم های سوسولی هستم که نمی تواند حتی یک پشه کوره را بکشد! از هیچ جانوری هم در حدی که بخواهم بکشمش نمی ترسم! مورچه ها را تا در خانه ی شان همراهی می کنم و مارمولک ها را از ترس اینکه یکی بیاید و بکشدشان در تاریک ترین زوایای خانه رها می کنم! البته جناب سوسک در این مورد استثناست که باز هم فرار را به دمپایی بدست گرفتن ترجیح می دهم! 
در نهایت من نمی توانم مگس هایی را اول صبح به طرف اتاقم هجوم آورده و مدام خودشان را به در و دیوار می کوبند بکشم! تنها راهی که بلدم این است که پنجره ی اتاقم را باز کنم و یک جا کمین کنم تا بروند روی توری اش بشینند و  من طی یک حرکت آکروباتیک شیرجه بزنم و پنجره را ببندم! آنوقت آنجا گیر می افتند و من ساعت ها به بالا و پایین رفتنشان نگاه می کنم. آنهایی که باهوش ترند سوراخ توری را پیدا می کنند و می روند به دنبال ادامه ی مردم آزاریشان و آنهایی هم که حال و حوصله گشتن ندارند همانجا می مانند تا آفتاب آنها را به مجسمه های بی صدا تبدیل کند! 
بعد که پنجره را باز می کنم باد آن ها را روی لبه ی پنجره پرت می کند. آنوقت است که روی بال هایشان، انگار که خوابیده باشند، می افتند و تمام دست ها و پا هایشان هم جمع شده است روی شکمشان. فوتشان که می کنی همان صدای ویز ویزشان را می شنوی و با خودت می گویی که این مگس ها بعد مردنشان هم سر و صدا می کنند! 
الان یک هفته است که یکی از اینها افتاده روی لبه ی پنجره ی اتاقم و گهگاهی با باد به این طرف و آن طرف می رود و من حتی رغبت نمی کنم آن را بردارم و پرت کنم بیرون! و وقتی چشمم به مدل مردنش می خورد مدام به این فکر می کنم که آیا مگس ها به بهشت می روند؟! کم کم دارم به این نتیجه می رسم که آنها هم به بشهت می روند! 
۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی ما فقط مختص خودمان نیست...

گاهی اوقات فکر می کنم، تصمیم غلط یک یا چند نفر، چقدر عمیق می تواند سرنوشت هزاران یا حتی میلیون ها نفر را دستخوش تغییر کند. و گاهی چه بهای گزافی باید پرداخت. بهایی به قیمت زندگی چند نسل...

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

g.k

new version comming soon...

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یادواره شهدا

نزدیک به دو هفته از وقتمونو بهش اختصاص دادیم. که چی؟ که اشک چند نفرو دراریم. که چی؟ که یه سازمانی بیاد کل مراسم رو بر عهده بگیره و بچرخونه. از این جور مراسمات و رنگ و بوی غمگینش خوشم نمیاد. از این همه تبلیغ و ظاهر سازی بیزارم. 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تولد 19 سالگی

تولد امسال یه فرق با همه ی تولد های زندگیم داشت. اونم این بود که امسال اولین سالی بود که روز تولد کنار مامان بابام نبودم. دوستام در عوض انقدر لطف داشتن که واقعا بخشی زیادی از دوری خانواده رو برام جبران کردن. ممنون از همه ی کسایی که با وجود تمام خستگیسون برام سنگ تموم گذاشتن. ممنونم از کسی که با وجود کلی مشغله از هفته های قبلش برنامه ریزی کرده بود تا اون روز برام خاطره ساز بشه. ممنونم از اون همه انرژی، از اون همه شور و شوق، از اون همه عشق. ممنونم از تمام کسایی که از راه دور زنگ میزنن تا تبریک بگن. ممنونم از این همتون برای اینکه توی زندگیم هستین. 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بالاخره عید!

نزدیک یک ماه پر از مشغله داشتم. هر روز یه کار، هر شب یه برنامه. اما بالاخره این عید عزیزم اومد و منو نجات داد. ازت متشکرم عید نوروز! 

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰