مدت زمانی می شود که در گوشه کنار های این گوشه نویس عنکبوت ها تار تنیده اند! شاید به خاطر این باشد که فهمیدم اگر مشکلات بشر با حرف زدن حل می شد، طی این چند ده هزار سال حل شده بود! از آنجا بود که تصمیم گرفتم دهنم را ببندم! 
اما این روز ها فکر می کنم، مگر نه این که سکوت در برابر ظلم، عین انجام آن است؟ 
ما آدم ها، دچار کوری شده ایم. کوری در عین بینایی. کوری انتخابی، برای دیدن چیز های که می خواهیم و ندیدن چیز هایی که نمی خواهیم. برای همین مردم را منطقه بندی می کنیم، که صبح به صبح که بیدار می شویم، راضی و خوشنود در میان هم طبقه هایمان، نبینیم جهان ما دچار چه فلاکتی شده است. کوری را انتخاب می کنیم تا شب با خیال راحت سر بر بالین بگذاریم.
خیابان های منطقه های ما باید خالی از دستفروش و متکدی و معتاد باشد، نباید کودک کاری نزدیک ما شود که مبادا از تلخی بی عرضگی جمعیمان جذام بگیریم! نباید گرسنه و بی خانمانی اطرافمان باشد تا بدون هر گونه عذاب وجدان پُز ماشین و خانه و سفره های رنگینمان را به یکدیگر بدهیم. از اخبار روز و حوادث و غیره و غیره دوری می کنیم، مبادا که عواقب فاجعه بار تصمیماتمان گوش ما را آزار دهد یا لحظه ای خاطر ما را مکدر کند. 
ما همه کور شدیم، دریغ از اینکه کوری ما چیزی از دناست خود ساخته ی اطرافمان نمی کاهد! 





<<در پایان، زن دکتر، که خود منجی جامعه است، از دکتر می‌پرسد: چرا کور شدیم؟ دکتر جواب می‌دهد: نمی‌دانم، اما شاید روزی بفهمیم. زن دکتر جواب می‌دهد: می‌خواهی نظر مرا بدانی؟ من فکر می‌کنم ما کور نشده‌ایم، ما کور هستیم؛ کور اما بینا، کورهایی که می‌توانند ببینند، اما نمی‌بینند>>