۲۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

عید

عید سال پیش همه ی کارامو انجام دادم. یعنی هر چیزی که از هر کسی دستم بود بهش برگردوندم. هر کسی از من کدورتی داشت دلشو بدست آوردم و از هر کسی کدورتی داشتم فراموش کردم. 

به همین دلیل عید امسال دیگه کار زیادی ندارم. فقط یه سی دی سرود های دهه فجر مونده که به مدرسه بدم، یه دی وی دی خام به یکی از بچه ها بدهکارم! 100 تومان به یه سوپرمارکت باید بدم! در ضمن الان دو ساله که با یکی از بچه ها صحبت نمی کنم، شاید امسال فرصتی پیش اومد و صلح برقرار شد! 

دیگه کار خاصی نمونده به جز یه کار طاقت فرسا که اونم گل دادن به عزیزانه! هر سال نزدیک عید من و مامان گل ها رو تکثیر می کنیم و من برای دوستام و کسایی که برام مهمن گل می برم. اکثر اوقات خودشونم گل میخوان! :) خلاصه امسال این کار سخته چون تعدادشون زیاد شده و منم ماشین ندارم! :( ولی به هر حال باید انجام بشه دیگه! 

۲۳ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خرید عید

وای خدا! خرید رفتن خیلی حال میده! امروز 250ت از بابام به کمک عمه عزیزم گرفتم و تقریبا هرچی لازم داشتم خریدم! 

انصافا خیلی حال داد! حیف که امسال دید و بازدید نمیرم! :( 

۲۳ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فرصت شغلی

برای من یه فرصت شغلی هست برای کار در بانک. اونم به این دلیل که مامانم هم کارمند بانک بوده و من در استخدام در اولویت اول قرار می گیرم. خب این کار یه سری خوبی هایی داره و یه بخشایی از زندگیمو ساده تر می کنه. 

مثلا اینکه حقوق خیلی خوبی میگیرم، امنیت شغلی بانک ملی خیلی بالاست، جای پیشرفت توش هست، میتونم با اعتباری که بدست میارم وام بگیرم، یه بیمه خیلی کامل داره که 90% هزینه های پزشکی رو پرداخت می کنه، بیمارستان و پزشک های اختصاصی داره و در سرتاسر ایران هم هتل و مهمانسرا داره. کار بانکی هم خیلی سخت نیست و عموما با کامپیوتر انجام میشه. 

اینا چیزایی هستن که هر شخصی دنبالشونه. خب این کار یه سری بدی ها هم داره. 

یعنی تمام روز های سال به جز تعطیلی های رسمی باید کار کنی، باید صبح تا شب با مردم سر و کله بزنی، و از همه مهم تر اینکه کار های دولتی یه روزمرگی خاصی به زندگی آدم تحمیل می کنه. در ضمن باید 30 سال کار کنی تا بازنشسته بشی و بعد از این مدت به وضع مالی متوسط رو به بالا برسی، اما هیچوقت میلیونر نمیشی. از همه مهم تر، من از روزمرگی و زیردست بودن خوشم نمیاد. به خصوص جایی که قوانین رعایت نمیشه و زور میگن و حق مردم رو پایمال می کنن اصلا برام قابل تحمل نیست و ممکنه تو بانک که یه موقعیت دولتیه، زیاد از این چیزا ببینم. 


هنوز در این مورد تصمیم نگرفتم. اگه بخوام توی بانک کار کنم، خیلی چیزا ساده تر میشه، مثلا اینکه میتونم توی دانشگاه حسابداری یا مدیریت دولتی بخونم و دیگه لازم نیست به خودم زحمت بدم مهندس بشم! 

نمیدونم، شایدم به روال عادی زندگیم ادامه بدم و علاوه بر تحصیل در رشته مورد علاقم چند سالی توی بانک کار کنم، مثلا 10 سال، تا بعد از اینکه به ثبات مالی رسیدم، کسب و کار خودمو راه اندازی کنم. 

۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هیکل و قیافه

جدیدا تو مدرسه بحث راجع به ویژگی های ظاهری خیلی مرسوم شده! هر روز یه عده دارن میرن آزمایشگاه خودشونو وزن کنن، یا اینکه بحث سر قد میشه و میرن قدشونو اندازه بگیرن. بعضی وقتام بحث سر ویژگی هایی مثل قیافه میشه و جدول رده بندی درست می کنن! همیشه بحث با یه سری شوخی در این موارد شروع میشه، اما بعضی وقتا با دعوا ختم میشه! دعوا هایی که مثلا سر 1 کیلو کم و زیاد وزنه. یا مثلا سر 2 سانت اختلاف قد. 

شخصا با ظاهر خودم مشکلی ندارم! اگرم داشته باشم کاریش نمیتونم بکنم! همین که یه ظاهر معمولی دارم ولی سالم برام کافیه. گاهی اوقات هم نظر بقیه رو می پرسم تا اگه تغییری ایجاد می کنم خوب باشه. در مورد ظاهر دیگران هم اگه نظری داشته باشم تا خود اون شخص نپرسه معمولا نظرم رو نمیگم. حتی دوست ندارم بگم "فلانی لاغر/چاق شدی"

باز دیروز از این بحثا افتاد. یکی به اون یکی میگفت چاق، یکی میگفت دراز، یکی میگفت کوتوله! و همه ی اینا شوخی بود. تا اینکه یکی از بچه ها به اون یکی چیزی گفت که ناراحت شد! چیزی که گفت حقیقت بود و با شوخی هم بیانش کرد. اما اون خیلی ناراحت شد. در کل حق رو به هیچ کدوم نمیدم اما کسی که دوست نداره تیکه بشنوه، نباید تیکه بندازه. 

۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

الان

الان دوست دارم توی هر موقعیتی مکانی و زمانی باشم به جز اینی که الان هستم! وقتی نزدیک عید میشه، همش دوست دارم برم بیرون. الان دوست دارم به جای اینکه هر روز خونه نشینی کنم، برم بیرون و فقط نفس بکشم! برم بالای یه تپه و اطرافشو نگاه کنم. برم کنار یه رودخونه و پا برهنه توش راه برم. و خیلی کارای دیگه... 

حوصلم سر رفته :(

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مهمون رفت

امروز رفت! بر خلاف همیشه، ایندفعه زود رفت. خدا رو شکر تونستم خودمو کنترل کنم و هیچ اتفاق بد یا برخوردی پیش نیومد! اونم خدایی حرف ناراحت کننده ای نزد. در هر حال اونم حتما ویژگی های خوبی تو وجودش داره و اینکه من ازش خوشم نمیاد دلیل نمیشه آدم بدی باشه

امیدوارم در آینده بتونم باهاش کنار بیام!

۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تیک تاک

به قول خارجیا (!)  I'm on Tik Tak! زمان به سرعت داره سپری میشه و تقریبا میشه گفت وقتی باقی نمونده! 3 ماه! میخوام این مدت باقی مونده تلاش کنم. بعضی درسارو خوب خوندم و بعضی درسا نیاز به تلاش جدی دارن. میخوام از دوران طلایی نوروز استفاده کنم. الان وضعیت ترازم خوب نیست (خیلیا میگن به تراز اهمیت بده و خیلیا میگن این یه ترازه کاذبه! ) ولی قرار نیست تا کنکور همین طور پیش بره. حس می کنم پتانسیل رسیدن با تراز بهتر رو دارم. 

گرچه این مدتی که گذشت به اندازه کافی تلاش نکردم. اما صفر صفر هم نبودم! 

شاید خیلیا بگن نمیشه! بگن دیر میخوای شروع کنی! بگن رقبا خیلی جلو ترن! اما این روحیه لجوج من چیز دیگه ای میگه. در ضمن خیلی به زندگی خوش بینم و معتقدم معجزه هم ممکنه! خدا رو چه دیدی شاید اصلا زیر 1000 شدیم! به نظرم غیر ممکن نیست. حتی با این زمان کم باقی مونده. حالا بقیه هر چی میخوان بگن! 

ایشالا که خدا کمک کنه. مثل همیشه

۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوست صمیمی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر

شعر

این شعر، از ناصر خسرو درباره خداست. قابل تامل! 

خدایا عرض و طول عالمت را - توانی در دل موری کشیدن 
نه وسعت در درون مور آری - نه از عالم سر مویی بریدن 
عموم کوه بین شرق و مغرب - توانی در صدف جمع آوریدن 
تو بتوانی که در یک طرفةالعین - زمین و آسمانی آفریدن 
تو دادی بر نخیلات و نباتات - به حکمت باد را حکم وزیدن 
بناها در ازل محکم تو کردی - عُقوبت در رهت باید کشیدن 
تفاوت در بنی انس و بنی جان - معیّن گشت در دیدن ندیدن 
نهال فتنه در دلها تو کشتی - در آغاز خلایق آفریدن 
هر آن تخمی که دهقانی بکارد - زمین و آسمان آرد شخیدن (=زبانه زدن، شعله کشیدن، فروزان شدن) 
کسی گر تخم جو در کار دارد - ز جو گندم نیابد بدرویدن 
تو در روز ازل آغاز کردی - عقوبت در ابد بایست دیدن 
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت - چرا بایست شیطان آفریدن؟ 
سخن بسیار باشد جرأتم نیست - نفس از ترس نتوانم کشیدن 
ندارم اعتقادی یکسر موی - کلام زاهد نادان شنیدن 
کلام عارف دانا قبولست - که گوهر از صدف باید خریدن 
اگر اصرار آرم ترسم از آن - که غیظ آریّ و نتوانم جهیدن 
کنی در کارها گر سختگیری - کمان سخت را نتوان کشیدن 
ندانم در قیامت کار چونست - چو در پای حساب خود رسیدن 
اگر می خواستی کین ها نپرسم - مرا بایست حیوان آفریدن 
اگر در حشر سازم با تو دعوی - زبان را باید از کامم کشیدن؟ 
اگر آن دم زبان از من نگیری - نیم عاجز من از گفت و شنیدن 
و گر گیری زبانم دون عدلست - چرا بایست عدلی آفریدن؟ 
اگر آن دم خودت باشی محالست - خیالی را ز من باید شنیدن 
اگر با غیر خود وا می گذاری - چرا بیهوده ام باید دویدن؟ 
بفرما تا سوی دوزخ بَرَندم - چه مصرف دارد این گفت و شنیدن؟ 
ولی بر عدل و بر احسان نزیبد - به جای خویش غیری را گزیدن 
نباشد کار عُقبی همچو دنیا - به زور و رشوه نتوان کار دیدن 
فریق کارها در گردن توست - به غیر از ما تو خود خواهی رسیدن 
ولی بر بنده جرمی نیست لازم - تو خود می خواستی اسباب چیدن 
تو دادی رنه در قلب بشرها - فن ابلیس را بهر تنیدن 
هوی را با هوس اُلفَت تو دادی - برای لذت شهوت چشیدن 
نمودی تار رگها پر ز شهوت - برای رغبت بیرون کشیدن 
شکمها را حریص طعمه کردی - شب و روز از پی نعمت دویدن (یا چریدن) 
نمیداند حلالی یا حرامی - همی خواهد به جوف خود کشیدن 
تقاضا می کند دایم سگِ نفس - درونم را ز هم خواه دریدن 
به گوشم قوت مسموع و سامع - بسازد نغمه ی بربط شنیدن 
به جانم رشته ی لهو لعب را - توانم دادی از لذت شنیدن 
همه جور من از بلغاریانست - کز آن آهم همی باید کشیدن 
گنه بلغاریان را نیز هم هست - بگویم گر تو بتوانی چشیدن 
خدایا! راست گویم فتنه از توست - ولی از ترس نتوانم جغیدن (یا چخیدن=حرف زدن، گفتن) 
لب و دندان ترکان ختا را - نبایستی چنین خوب آفریدن 
که از دست و لب و دندان ایشان - به دندان دست و لب باید گزیدن 
برون آری ز پرده گل رخان را - برای پرده ی مردم دریدن 
به ما تو قوّت رفتار دادی - ز دنبال نکو رویان دویدن 
تمام عضو با من در تلاشند - ز دام هیچیک نتوان رهیدن 
نبودی کاش در نعمات لذت - چو خر بایست در صحرا چریدن 
چرا بایست از هول قیامت - چنین تشویشها بر دل کشیدن؟ 
لب نیرنگ را در جام ابلیس - کند ابلیس تکلیف چشیدن 
اگر ریگی به کفش خود نداری - چرا بایست شیطان آفریدن؟ 
اگر مرغوله را مطلب نباشد - چرا این فتنه ها بایست دیدن؟ (مرغوله=در موسیقی، آواز و تحریر نغمه، آواز مطربان و مرغان) 
اگر مطلب به دوزخ بردن ماست - تعذّر چند باید آوریدن؟ 
بفرما بی تعذّر تا بَرندم - چرا باید به چشم عمرو دیدن؟ (آیا عمرو نامی است؟) 
تو فرمایی که شیطان را نباید - کلام پرفسادش را شنیدن 
تو در جلد و رگم مأواش دادی - زند چشمک به فعل بد دویدن 
اگر خود داده ای در ملک جانم - نباید بر من آزارت رسیدن 
مر او را خود ز حبس خود رهاندی - که شد طرّار در ایمان طریدن 
ز ما حجّ و نماز و روزه خواهی - تجاوز نیست در فرمان شنیدن 
بلاشُبهه چو صیّادِ غزالان - درین هنگام نخجیر افکنیدن 
به آهو می کنی غغا که بگریز - به تازی هی زنی اندر دویدن 
به ما فرمان دهی اندر عبادت - به شیطان در رگ و جانها دویدن 
به ما اصرار داری در ره راست - به او در پیچ و تاب ره بریدن 
به ذات بی زوالت دون عدلست - به روی دوست دشمن را کشیدن 
تو کز درگاه خویشت باز راندی - چرا بایست بر ما ره بریدن؟ 
سخن کوتاه، ازین مطلب گذشتم - سر این رشته را باید بریدن 
کنون در ورطه ی خوف و رجایم - ندارد دل زمانی آرمیدن 
برای بیم و امیدم تهی نیست - دل از آن هر دو دایم در طپیدن 
تو در اجرای طاعت وعده دادی - بهشت از مزد طاعت آفریدن 
ولی آن مزد طاعت با شفاعت - چه منّت باید از تو می باید کشیدن؟ 
و گرنه مزد طاعت نیست منّت - به مزدش هر کسی باید رسیدن 
کسی کو بایدی یابد مکافات - نیابد فرق بر ما و تو دیدن 
اگر نیکم و گر بد خلقت از تست - خلیقی خوب بایست آفریدن 
به ما تقصیر خدمت نیست لازم - بَدیم و بَد نبایست آفریدم 
اگر بر نیک و بد قدرت بدادی - چرا بر نیک و بد باید رسیدن؟ 
سرشتم ز آهن و جوهر ندارم - ندانم خویش جوهر آفریدن 
اگر صد بار در کوره گدازی - همانم باز وقت باز دیدن 
به کس چیزی که نسپردی چه خواهی؟ - حساب اندر طلب باید کشیدن 
گَرَم بخشی گَرَم تو دانی - نیارم پیش کس گردن کشیدن 
همین دستی به دامان تو دارم - مروّت نیست دامن پس کشیدن 
زمانی نیز از من مستمع شو - ز نقل دیگرم باید چشیدن 
شبی در فکر خاطر خفته بودم - طلوع صبح صادق در دمیدن 
صدایی آمد از بالا به گوشم - نهادم گوش در راه شنیدن 
رسید از عالم غیبم سروشی - که فارغ باش از گفت و شنیدن 
به غفّاریم چون اقرار کردی - مترس از ساغر پیشین کشیدن 
ازین گفتار بخشیدم گناهت - چه حاجت از بد و نیکت شنیدن 
به هر نوع که کس ما را شناسد - بود مُستوجِبِ انعام دیدن 
ندارد کس ازین در ناامیدی - به امید خودش باید رسیدن 
تفکّر ناصر از اندیشه دور است - پی این رشته را باید بریدن 

۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سریال یوسف پیامبر

از مدرسه اومدم خونه و روی مبل، جلوی تلویزیون دراز کشیدم و خواستم بخوابم. تلویزیون روشن بود و سریال یوسف پیامبر در حال پخش بود. من سریال های مذهبی رو دوست ندارم، دلیلشم اینه که دید یکطرفه داره. اما این صحنه نظرم رو به خودش جلب کرد. زلیخا روی تخت روانش نشست و از یوسف خواست که همراه اون بشینه، یوسف (که بچه بود) اول قبول نکرد (به خاطر برده هایی که تخت رو حمل می کردن) ولی بعد به ناچار قبول کرد. وقتی سوار تخت شدن، به سمت معبد حرکت کردن و توی راه همه ی آدم هایی که رد می شدن به اونا تعظیم می کردن و زلیخا با غرور و زیر چشمی به همه نگاه می کرد. 

حسی که اون لحظه بهم دست داد، حس خیلی ملموسی بود. اینکه تصور کنی همه ی مردم در خدمتت هستن، اون نوع غرور رو القا می کنه. به خودم گفتم که از این قبیل اتفاقات در تاریخ زیاد بوده، اینکه اشخاصی بقیه رو در خدمت می گرفتن و در زمین خدایی می کردن و بقیه هم این بندگی رو قبول می کردن. 

بعد با خودم گفتم، چقدر ذات انسان میتونه رفتار عجیبی داشته باشه. مثلا اینکه چطور آدم میتونه به خودش اجازه بده که بقیه رو به بندگی بگیره و اون آدم ها چطور اجازه میدن که به بندگی گرفته بشن! 

یه لحظه تصور کن روی یه سکوی خیلی بلند ایستادی و همه ی موجودات آسمان ها و زمین (همه ی حیوانات، گیاهان، آبزیان، پرندگان، فرشتگان و ...) دارن بهت تعظیم می کنن. حس خیلی عجیبی داره. آیا این کافی نیست تا غرور و جاه طلبی انسان به طور کامل ارضا بشه؟! و آیا این کافی نیست تا انسان فقط یک ذات واحد رو پرستش کنه؟! 

دیدن افرادی که در زمین خدایی می کنن یا افرادی که خودشون رو پست تصور می کنن مسخرست! دیدن افرادی که سنگ و چوب و ... می پرستن هم نشون میده که انسان چه بلایی میتونه به سر خودش بیاره! 

شاید به نظر بیاد که همه اینا هیچ ربطی به هم نداره! ولی منو به یه نتیجه گیریه خیلی مهم رسوند. 


۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عذر خواهی

بالاخره خودم بهش یادآوری کردم! حدسم درست بود. براش مشکلی پیش اومده، فکرش به هم ریختست و این کاملا از رفتارش معلومه. هنوز نگفته چی شده. میدونم که میتونم کمکش کنم اگه بگه. 

خیلی عذر خواهی کرد و گفت توی تاریخ اشتباه کرده. من دوسش دارم و اصلا این قضیه برام مهم نیست، اصلا توقع جبران نداشتم. فقط نگران بودم که نکنه اتفاق بدی براش افتاده که فراموش کرده. 

۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مهمون

دیروز ساعت 4 یهو آیفون به صدا در اومد! اول فکر کردیم عمم اومده. بعد دیدیم یکی دیگست! با چمدونش اومده پشت در وایساده! اون لحظه فقط به در خیره شدم! حتی به ما نگفته بود که داره میاد! الان هم که اومده معلوم نیست تا کی میخواد بمونه! 

این آدم پیش من شانس نیاورده. از بچگی خوشم نمیومد ازش. از تن صداش، قیافش، بوی بدنش، هیکلش، اخلاقش از هیچیش خوشم نمیاد! حتی انرژی ای که ازش دریافت می کنم حالمو میگیره! 

وقتی میاد همه چیز به هم میریزه! حرف همه خونه هارو جابجا می کنه. از بچه های خودش همش تعریف می کنه (به حالت پز دادن) و همیشه دعوا درست می کنه! 

حالا شایدم من دارم انقدر یه طرفه قضاوت می کنم! ولی اینا همش به این دلیله که جز موارد ذکر شده چیزی ازش ندیدم. هر چقدر هم که کلامی قربون صدقم بره یا برام کاری انجام بده، بازم این حس بدم از بین نمیره. 

خیلی سعی می کنم که باش رفتار خوبی داشته باشم. تا الان که به خودم مسلط بودم، اونم کار خاصی نکرده. امیدوارم همینطور ادامه پیدا کنه. 

۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زمین

میخوام زمین بخرم! هنوز تصمیم نگرفتم کجا. یعنی هرجا باشه برای من فرقی نداره. فقط زمین باشه، آب داشته باشه و از همه مهم تر وسیع باشه و قابلیت ارتقا داشته باشه. دوست دارم یه زمینو با دست خودم آباد کنم و بعد توش یه خونه بسازم. برای خودم و برای نسل های بعد. 

وقتی جایی آباد بشه، خانواده های دیگه میان و کم کم تبدیل میشه به شهر. شهری که برای من میشه وطن (تا الان این حسو نسبت به هیچ شهری نداشتم) 

اگر کسی با من همراه بشه توی این راه، که قدمش روی چشم و اگرم کسی همراه نشه، که فکر کنم این موقعیتو از دست داده! طبق معمول فاز منفی ها و مانع ها هم نادیده گرفته میشن! 

شاید احمقانه و غیر ممکن به نظر بیاد، ولی اینطور نیست! 

۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

افق

بعضى وقتا یهو غیب میشه! مثلا میذاره میره و یه هفته ازش خبرى نیست! بعد با خودشم فکر نمى کنه که ممکنه بقیه نگران بشن! 

۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

حدسم درست بود

آره یادش رفته! :( کاملا یادش رفته :( بهش چند بار فرصت دادم تا یادش بیاد، ولی یادش نیومد. نگرانشم. یعنی چیزی شده؟

۰۶ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۴۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

متن

سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست

آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی

تنها ستاره ی آسمان دلم تولدت مبارک . . .

تولدت رو بهانه ای می کنم تا اینکه بهت بگم خیلی دوستت دارم . . .


نمیدونم بابت این جملات زیبا چطور تشکر کنم. فقط میتونم بگم ممنون برای همه چیز :) 

۰۵ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یعنى

یعنى یادش نیست؟! :((((

۰۵ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۴۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فهمیدم

بالاخره فهمیدم کیم! من همون تیکه پازل ام! حالا یه سوال دیگه پیش میاد! جای من کجاست؟!

۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

ورزش

اگه بخوام 5 تا ورزش نام ببرم که واقعا دوست دارم انجام بدم، اونا پاتیناژ، باله(میشه گفت یه نوع رقصه)، یه ورزشه رزمی (ترجیحا کونگ فو)، پارکور و پاراگلایدره. 

به پاتیناژ دو نفره خیلی علاقه دارم. خب این آرزو رو که به گور میبرم!! باله رو با خاطر دیسیپلینش، کونگ فو برای اینکه در صورت لزوم کسی رو له کنم! پارکور برای این که خفن به نظر بیام! و پاراگلایدر هم برای تحقق آرزوی پرواز بشریت! 

همشونم میخوام در حد خیلی خوب یاد بگیرم! هر کدومشون بخش خاصی از وجودم رو سیراب می کنه! 

البته هیچ کدوم از اینا از علاقه من به شنا چیزی کم نمی کنه!!! 

اینارو به خودم هدیه میدم! یه روزی بالاخره...

۰۴ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یک آهنگ

این یکی از آهنگ هاییه که خیلی باش ارتباط برقرار می کنم. بعضی وقتا انگار خودم ساختمش. 
The earth is cold
The fields are bare
The branches fold against the wind that's everywhere

The birds move on
So they survive
When snow so deep 
The bears all sleep to keep themselves alive

They do what they must for now
And trust in their plan
If I trust in mine, somehow I might find who I am

CHORUS
But where do I go from here?
So many voices ringing in my ear
Which is the voice that I was meant to hear?
How will I know?
Where do I go from here?

My world has changed and so have I
I've learned to choose
And even learned to say goodbye

The path ahead's so hard to see
It winds and bends but where it ends 
Depends on only me

In my heart I don't feel part of so much I've known
Now it seems it's time to start, 
A new life on my own

CHORUS
But where do I go from here?
So many voices ringing in my ear
Which is the voice that I was meant to hear?
How will I know?
Where do I go from here?
۰۲ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰