دیروز ساعت 4 یهو آیفون به صدا در اومد! اول فکر کردیم عمم اومده. بعد دیدیم یکی دیگست! با چمدونش اومده پشت در وایساده! اون لحظه فقط به در خیره شدم! حتی به ما نگفته بود که داره میاد! الان هم که اومده معلوم نیست تا کی میخواد بمونه! 

این آدم پیش من شانس نیاورده. از بچگی خوشم نمیومد ازش. از تن صداش، قیافش، بوی بدنش، هیکلش، اخلاقش از هیچیش خوشم نمیاد! حتی انرژی ای که ازش دریافت می کنم حالمو میگیره! 

وقتی میاد همه چیز به هم میریزه! حرف همه خونه هارو جابجا می کنه. از بچه های خودش همش تعریف می کنه (به حالت پز دادن) و همیشه دعوا درست می کنه! 

حالا شایدم من دارم انقدر یه طرفه قضاوت می کنم! ولی اینا همش به این دلیله که جز موارد ذکر شده چیزی ازش ندیدم. هر چقدر هم که کلامی قربون صدقم بره یا برام کاری انجام بده، بازم این حس بدم از بین نمیره. 

خیلی سعی می کنم که باش رفتار خوبی داشته باشم. تا الان که به خودم مسلط بودم، اونم کار خاصی نکرده. امیدوارم همینطور ادامه پیدا کنه.