قبلنا وقتی میخواستن در مورد کسی اطلاعات کسب کنن، باید کلی آدم میفرستادن تا زیر نظر بگیرنش تا تازه یه سری اطلاعات پیش و پا افتاده مثل اینکه محل کارش کجاست و کجا رفت و آمد می کنه بدست می آوردن.
الان فقط کافیه اسم کسیرو بدونی و اونو گوگل کنی! بعداگه شانس بیاری فیسبوک یا تویتر یا اینستاگرامش رو پیدا کنی و یا وبلاگ و ایمیلشو. به راحتی میشه فهمید اون شخص کجا درس خونده، کجا کار می کنه، کجا زندگی می کنه، چطوری زندگی می کنه، دوستاش کین، فامیلاش کین، کجا ها میره، چی دوست داره، چه فیلمایی دیده، اشخاص معروف مورد علاقش کین، مسافرت کجا رفته، دیدگاهش چیه و کلا هر گونه اطلاعاتی که میشه فکرش رو کرد! حالا ممکنه خطا هم باشه توی این اطلاعات ولی کلیاتش درسته.
یعنی ما با میل و رغبت و به دست خودمون هستی و نیستیمون رو عمومی می کنیم. یعنی میشه یه حریم خصوصی به قطر کره ی زمین!
وقتی شنیدم برام کارت بسیج فعال صادر شده خیلی تعجب کردم! البته از قبل یه فرمی پر کرده بودم اما فکر نمی کردم که برام کارت صادر بشه به خصوص با این برخوردایی که با کادر مدرسه داشتم!
خب من هیچ تلاشی برای گرفتن این کارت انجام ندادم به جز پر کردن یه فرم! نه تو جلسه هاشون بودم و نه جزو سر حلقه هاشون بودم. جالب تر اینکه خیلی از بچه هایی که زحمت کشیدن و فعالیت کردن، فعال نشدن! هنوز نفهمیدم ملاک این قضیه چیه! حداقل خودمو میدونم که معیار های لازم رو ندارم.
چیزای دیگری رو هم فهمیدم! مثلا اینکه وقتی توی مدرسه پرونده بسیج تشکیل داده بودیم اون ناظمی که مسئول این کار بود پرونده هارو برای بسیج نمی فرستاد و در واقع وقتی به این بهونه بچه هارو وادار به انجام کارای مختلف می کرد، هیچ فعالیتی برای اونا ثبت نمی شد و این بچه ها توی بسیج هیچ وجود خارجی نداشتن!
دوم اینکه وقتی تاریخ انقضای کارتمو دیدم فهمیدم دو ماه دیگست! هیچ کارتی کمتر از 6 ماه اعتبار نداره و کارت بسیج هم 1 سال یا 2 سال اعتبار داره! این یعنی این کارت کم کم 1 سال پیش صادر شده!
خدایا همرو شفا بده، این 3 نفر توی مدرسه ی ما رو هم یه کاری بکن براشون!
گفتم حالا که با مشت و لگد به فارسی فرهنگستانی حمله ور شدم، تیر خلاص را هم بزنم و این شد که این پست به وجود آمد!
در کل مهم نیست که اسم هر چیزی در کل دنیا چی باشد، بلکه مهم این است که ما می خواهیم اسم آن چیز چی باشد! مثلا برای تخریب فرهنگ غربی به جای آنجلا مرکر می گوییم آنگلا مرکر که تلفظش چیزی بشود که انگل و منگل را در ذهن همگان تداعی کند و اصرار هم داریم که در تمام شبکه های تلوزیونی به همین شکل تلفظش کنیم!
خب گاهی اوقات هم طبیعی است که کلمه ای با ورود به زبان دیگر خودش را هم رنگ جماعت کند که آسان تر بشود گفتش. مثلا اگر بخواهید به آلمان بگویید "داتچ" بلا نسبت جان شیرینتان از جا در می رود اما حالا که نمی توانیم آن را تلفظ کنیم، یه جایش که می توانیم بگوییم جرمنی! هنوز هم نمی دانم جرمنی، چطور تبدیل شده به آلمان! جرمنی... ژرمنی...ئرمنی...ئلمنی...آلمانی...آلمان... ... ...
آلبرت عزیز این همه جان کنده تا اسمش در تاریخ ماندگار شده که ما به جای "اینستین" بهش بگوییم انیشتن! و این همه جدول تناوبی به دست گرفتیم و با ژست گفتیم جدول مندلیف، در حالی که "مندلیو" بیچاره جدول تناوبی را تنظیم کرده! مندلیو... مندلیوو... مندلیف... ...
این ها فقط برای لغات خارجکی نیست! مثلا مجری اخبارمان نهی از منکر را می گوید "ناهء" از منکر!
خلاصه اینکه ما حال نداریم اسم هر چیزی را بگوییم تا وقتی که آنقدر تغییرش بدهیم که خودش هم دیگر نفهمد اسمش چیست!
من در مورد وبلاگا خیلی سخت گیرم! یکی از این موارد سخت گیری هم آپدیت بودن وبلاگه. یعنی در این حد که وبلاگی که به طور منظم آپدیت نشه اصلا وبلاگ نیست! وقتی هم به وبلاگ دوستام سر می زنم و میبینم آپدیت نیستن اعصابم به هم میریزه!
خودم سعی کردم که آپدیت وبلاگم یه ریتم خوبی داشته و در عین حال حرفی برای گفتن داشته باشم. اما برای یه عزیزی، تصمیم دارم ریتم آپدیت وبلاگو تند تر کنم.
یکی از انواع زجر کشیدن اینه که برای رایگان دانلود کردن یه سریال، با دست خودت روی گزینه ی "دانلود با سرعت پایین" کلیک کنی!
پ.ن: دانلود کنندگان محترم میدونن من چی میگم!
به این جمله که زمان خداست ایمان آوردم! (الان نیاین زیرش تریپ با دین و ایمونی ور دارین! منظورم از اون نظر نیست!)
گذشت زمان خیلی چیزارو معلوم می کنه ولی خیلیا این قضیه رو درک نمی کنن.
پ.ن: شاید بعدا جزئیات بیشتری به این پست اضافه کردم.
انقدر بدم میاد از این آدمایی که مثل مجید جان دلبندم میمونن! یعنی یکی داره یه چیزی میگه به شوخی یا جدی، بعد حالا یه کلمه رو اشتباه میگه یا می نویسه (کلمه ای که خیلی رایجه و همه میدونن منظور اون طرف چی بوده و فقط یه اشتباه پیش اومده) بعد اون با جدیت میگه: منظورت ... ست دیگه؟!
یه وبلاگ شخصی در مورد وقایع شهر ما هست که خیلی پربازدیده. این اولین وبلاگیه که به طور تخصصی برای شهر ماست و تقریبا هر اتفاقی که بیوفته 10 دقیقه بعد با عکس روی وبلاگ آپلود شده! جالبه که موسس وبلاگ یک شخص حقیقی و مستقله که با کمترین امکانات میره و اخبار روز رو جمع می کنه.
کار این آقا تا یه جایی تحسین برانگیزه. توی همین مصاحبه ها افراد گمنام زیادی بودن که شناخته شدن و بالاخره یکی حرف دلشون رو یه جا انعکاس داد. و یه مشکلاتی هم به واسطه ی همین اطلاع رسانی وبلاگی برطرف شد. دستش درد نکنه!
اما یه چیزایی هست که کلاس کاری وبلاگو میاره پایین. مثلا اینکه هر روز یه پست بذاری که رکورد .... بیننده از سایت(!) ما شکسته شد. و اینکه کامنت های افرادی رو که تبریک میگن کپی کنی و به عنوان یه پست منتشر کنی. سرویس دهنده وبلاگ مذکور سیستم میهن بلاگ هست و همه میدونن که میهن بلاگ بهترین سیستم از لحاظ رنکینگ گوگل و تعداد بازدید کنندست. یعنی فقط کافیه یه محتوای جدید ایجاد کنی که بیای صدر جستجوی گوگل و هر 1 مطلب در روز میتونه صد ها بازدید کننده داشته باشه. (تجربه ی خودم در استفاده از میهن بلاگ) به همین دلیل گذاشتن روزی 20-30 تا مطلب به طور طبیعی 1000-10000 تا آمار بازدید کننده رو افزایش میده. حالا یه سایت خبری که خودش کارش رو اطلاع رسانی رسمی اعلام می کنه، زیاد جالب نیست که با گذاشتن نقاشی ساناز 6 ساله و عکس گرفتن از محمد 3 ساله در مکه و گذاشتن پیغام های خصوصی کاربرانش و اعلام اینکه بازدیدش در حال افزایشه یا اعلام اینکه تا لحظاتی دیگر فلان مطلب منتشر خواهد شد، بخواد آمارش رو بالا ببره. در ضمن سیستم میهن بلاگ یه باگ توی سیستم آمار گیری داشت که هر وقت صفحه وبلاگو عوض می کنی یا رفرش می کنی به بازدید های سایت یکی اضافه می کنه.
علاوه بر اون اخلاق خبرنگاری هم چیز مهمیه. مثلا اینکه یک بار دعوت شده باشی به یک شبکه تلوزیونی و بعد از اون عکس هِدِر تمام مطالب وبلاگتو عکس مصاحبت با اون شبکه بذاری و یا اینکه بری اینور اونور با همه از سوپور محل تا فرماندار مصاحبه کنی و به همه قول انتشار بدی و بعد بیای مصاحبه فرماندار رو منتشر کنی اخلاق یه حرفه ای نیست.
همیشه گفتم که از خودنمایی خوشم نمیاد. اینکه هر مطلب خوبی که درباره وبلاگش گذاشته میشه رو توی وبلاگ خودش منتشر می کنه و اینکه یه ستون از وبلاگشو میذاره که از افتخارات کسب شده ریز و درشتش بگه که بعضیاشم دو سه بار نوشته و بعضیاشم خنده آوره(مثل اینکه من بنویسم دانش آموز برتر ایران از دید فدراسیون فوتبال بورکینافاسو!) ، شاید تا یه جایی معقول باشه، اما بعضی وقتا حس می کنم از حد میگذره و تبدیل به یه نمایش "بیایید ببینید ما چقدر خوبیم" میشه!
امیدوارم که این وبلاگ شخصی در آینده یا نوع کاربریش رو طور دیگری اعلام کنه و یا خودش رو به استاندارد های یه خبرگزاری معتبر برسونه.
بازم دم فیفا گرم که به همه ی تیم ها یه جایزه ای میده که دست خالی برنگردن! مثلا به ما و اسپانیا و انگلیس و ایتالیا و ... 8 میلیون دلار میده! من به شخصه امیدوارم فدراسیون ایران این پول رو صرف خرید لباس برای بازیکن ها بکنه که در جام جهانی بعدی بازیکن ها به این مشکل مواجه نشن که "چی بپوشم؟!"
در کل به نظرم توپ طلا حق مسی نبود و شاید مولر بیشتر سزاوارش بود. ای کاش فیفا ملاکش رو برای انتخاب بهترین ها اعلام کنه که بدونیم تیم کلمبیا که کمر نیمار (معمار خودمون :دی) رو خورد کرد چطوری جایزه بازی جوانمردانه رو میگیره! البته جیمز رودریگز توی همین تیم 6 تا گل زد که واقعا گل کاشته که تو تیمی که 1/4 حذف شد، تونست آقای گل جام بشه.
ای کاش یه جایزه ای هم به این کلوزه بنده خدا میدادن! 16 سال اومده جام جهانی (4دوره) و 16 تا گل هم زده که آقای کل تمام ادوار جام جهانی شده، اونوقت دست خالی میخواد بره خونه!
دروازه بان هم که فقط حقیقی :دی
به نظر من جام جهانی فقط یه رویداد ورزشی ساده نیست! اگه الان کسی باشه که جنگ جهانی رو به یاد بیاره متوجه حرف من میشه. وقتی که 32 کشور بدون توجه به اینکه چه قومی هستن، چقدر پیشرفته هستن و رنگ پوستشون چیه دور هم جمع میشن یعنی یه صلح نسبی توی دنیا هست که این خیلی قشنگه. برای یک ماه خیلی ها همه ی مشکلاتشون رو فراموش می کنن تا بشینن تیم کشورشون رو تشویق کنن. همه با چشم پر امید زل می زنن به صفحه تلوزیون. همین رویداد توجه همه ، حتی اونایی که علاقه ی زیادی به فوتبال ندارن رو جلب می کنه. جام اشک ها و لبخند ها!
جام جهانی 2014 اولین جامی بود که من انقدری سنم می رسه که ازش لذت ببرم! و همینطور اولین جامی که اکثر بازی هاشو دنبال کردم. به نظرم جام امسال مزیت بزرگی داشت و اون نتایج غیر قابل پیشبینی بود! خب هیچ لذتی در دیدن جامی نیست که یه سری تیم سرشناس به مراحل بالاتر صعود می کنن و یکی از اونا قهرمان میشه! و بهترین قسمت هم حضور ایران بود. یه طورایی فرهنگ نمایی از جریان های فرئی جام جهانیه و همین که ایران از این بن بست خارج شد عالی بود و اینکه برای مدتی با یه عنوان خوب تیتر روزنامه ها بودیم خیلی لذت بخش بود. حتی اگه برای چهره ی علیرضا حقیقی بوده باشه که خیلی بهتر از اینه که ایران رو با چهره احمدی نژاد بشناسن!
گروه A گروه سختی بود اما به طور عجیبی برزیل و مکزیک با اختلاف زیاد صعود کردن! گروه B که عالییی بود! یکی از جنجالی ترین گروه ها که خبر باخت 5-1 اسپانیا و بعدشم حذف شدنش یک هفته سوژه مطبوعات شد! گروه C گروه ساده ای بود! گروه D که یکی از عجایب قرن شد! فکر کن ایتالیا و انگلیس صعود نکنن، بعد کاستاریکا و اروگوئه بیان بالا! که اصن من به همین دلیل تا آخر جام جهانی رو دنبال کردم! گروه E که هیچ چیز جالبی نداشت و نتایجش از قبل قابل حدس بود. و اما گروه F! بازی ایران مقابل آرژانتین عالییی بود! شاید اگر همون بازی رو مقابل بوسنی و نیجریه هم داشتیم میتونستیم نیمه نگاهی هم به صعود داشته باشیم. در بازی با آرژانتین ما به داور و مسی باخیتم و حتی یه صحنه پنالتی هم گرفته نشد. در نهایت بازی خوبی ارائه دادیم و حتی باخت ما از لحاظ رسانه ای به نفع ما شد. من از اول طرفدار ایران بودم و ایران نباشه نمیخوام جام باشه کلا! به نظرم از گروه ما بوسنی هم جای صعود داشت. در گروه G هم چهار تیم نسبتا قوی حضور داشتن که با نتایج نزدیکی صعودی ها مشخص شد. گروه H هم به نظرم جای بحث نداره!
چقدر در مرحله مقدماتی اشتباهات داوری زیاد بود و شاید ما هم از قربانیان همین اشتباهات بودیم اما فوتبال با حاشیه هاشه که جذاب میشه!
تمام تیم هایی که دوست داشتم از 1/8 به 1/4 صعود کردن. دلم میخواست که توی 1/4 هلند و کاستاریکا به هم نخورن تا کاستاریکا صعود کنه و همچنان پدیده جام بمونه اما متاسفانه باخت و حذف شد.
دوست داشتم هلند که پر افتخار ترین تیمیه که تا حالا قهرمان نشده حداقل به فینال برسه و اگر آرژانتین و برزیل به رده بندی می رفتن به نظرم جذاب تر بود. واقعا برای باخت 7-1 برزیل متاسف شدم و حتی چند قطره اشک هم براش ریختم. برای کشور های آمریکای جنوبی و به خصوص برزیل و بعد آرژانتین، معنی فوتبال خیلی متفاوت تر از معنی اون برای کشور هایی مثل ماست. در برزیل فوتبال یعنی زندگی و باخت یعنی مرگ و با وجود اختلافات سیاسی، شاید قهرمانی برزیل جو بهتری رو در برزیل ایجاد می کرد. اما خب امیدوارم خوردن 10 تا گل در دو بازی برای برزیل به منزله ی ایجاد یه نسل فوتبالی جدید بشه.
بازی فینال هم که خیلی خوب بود. متنفرم از اینکه نتیجه ی بازی با پنالتی معلوم بشه و خدا رو شکر این اتفاق نیفتاد و چه خوب شد که یه تیم درست و حسابی و منسجم در مقابل تیمی مثل آرژانتین که با تکیه به مسی اومده بود پیروز شد و ما رو خوشحال کرد! به خصوص اینکه یه بازیکن ذخیره و خیلی جوان گل پیروزی رو زد :دی واقعا خوشحال شدم و مثل یه آلمانی بالا و پایین می پریدم. البته اگه آرژانتین هم قهرمان می شد گرچه خوشحال نمی شدم اما از لحاظ آماری به نفع ما میشد! باحال ترین اتفاق تو بازی فینال له شدن شواین اشتایگر بدبخت بود! گِل تو موهاش و علف رو صورتش و خون فوران کرد از زیر چشمش و کلا بیچاره رو له کردن!
به نظرم امسال از هر لحاظ جام جهانی پیشرفت داشته. البته خب طبیعیه! هم کیفیت تصاویر، هم برنامه ی های تلوزیون! از گزارشگر هامون هم که فقط عادل فردوسی پور رو پسندیدم که خیلی باحال گزارش می کنه و خیلی خوشحال شدم که وسط بازی ایران-آرژانتین ارتباط با برزیل قطع شد و عادل بقیه بازی رو گزارش کرد. با اون جمله تاریخیش که "چقدررر خوبییییم ماااا" جواد خیابانی و مزدک میرزایی هم اعصابمو به هم ریختن. انگار قبل بازی یه اصطلاح جدید یاد می گیرن و تو بازی همش همونو میگن! مثل اینکه"برزیل احساسی بازی می کنه" "فلان بازیکن خیلی بد بازی می کنه"
در کل جام خوب و پر گلی بود. امیدوارم 4 سال دیگه بهتر بشه و تیم ایران باز هم حضور داشته باشه و خیلی بهتر از این جام عمل کنه. بازم دم بچه های تیم ملی و مربیشون گرم.
من: وای بچه ها دیروز دف ام دستم بود اومدم برم اونور جوب، یهو خوردم زمین. اصن یه افتضاحی کلا خاکی شدم، یه پام تو جوب بود یه پام تو خیابون، یه دستم به دف یه دستم رو زمین...
بچه ها: دف ات که چیزیش نشد؟
من: نه!
بچه ها: آها خب خدا رو شکر
من: :|
کلا رسم شده تو فیلما و سریال های صدا و سیما، بهترین شخصیت داستان همون خانومیه که چادریه! اصن هر چی ویژگی خوبه، مال اونه و هر چی ویژگی بده، مال اونیه که چادر نمی پوشه!
بابا اصن شما خوب، شما مومن، شما با خدا، شما درستکار، شما درست تصمیم بگیر، شما صبور، شما مهربون! ما اصن آدم بده، ما کافر، ما بی رحم، ما بد جنس، ما شخصیت منفی، ما دزد محل! ولمون کنید با این سریالاتون! همینه که تلوزیون نمی بینم.
یادم میاد وقتی کلاس چهارم بودم، دوست صمیمیم اومد و گفت فلانی رو میشناسی؟ میگن درسش خیلی خوبه. من فلانی رو نمیشناختم، تازه وارد بود، حتی تا اون روز ندیده بودمش. بعد از چند روز که بالاخره چشم من به جمال فلانی روشن شد، متوجه شدم اونم اسم منو شنیده و طوری رفتار می کرد که انگار با من دشمنی داره! (توی یک کلاس نبودیم)
سال چهارم و پنجم به همین منوال گذشت و در تب و تاب قبولی تیزهوشان بودیم که متاسفانه اون قبول نشد و اون موقع رفتارش طوری بود که انگار ما که قبول شدیم مقصر هستیم! در هر صورت در همون عالم بچگی یادمه که هیچوقت بین ما صلح و صفا نبود!
از این قضیه 6 سال گذشت و ما دیگه هیچوقت همدیگر رو ندیدیم، تا اینکه اون اکانت فیسبوک درست کرد. از همون موقع دیگه کلی کامنت محبت آمیز و عزیزم و قربونت برم و چه خانوم نازی شروع شد! هفته پیش تو یه آموزشگاه باز دیدمش! هنوزم نگاهش به من مثل نگاهی بود که پنجم ابتدایی تو ذهنم مونده بود!
در کل نمیدونم این عزیزم و قربونت برم های فیسبوکی چه معنی دارن! ولی از خیلیاش بوی صداقت نمیاد! فکر می کنم یه سری تعارفات هستن که دنیای مجازی به ما اجازه میده اونارو به هر کسی بگیم، چه کسایی که ازشون خوشمون میاد و چه کسایی که در عالم واقعیت سایشونو با تیر می زنیم!
داشتم فکر می کردم که جمله "من دیگه حرفی ندارم" چه جمله ی پر مغزیه! درسته که تکیه کلام یه عروسکه، اما "من دیگه حرفی ندارم" جوابیه به تمام بی منطقی ها، تمام غلط ها، تمام زیاده روی ها. یعنی یه چیزی اونقدر غلطه که حتی حرفتم نمیاد!
حرفی نداشتن، گاهی اوقات بهترین جوابه!
باید تا الان میومدم! خودمم میدونم! اما نیومدم! نمیام! میخوام وقتی بیام که با گواهینامه خودم نشسته باشم پشت فرمون. همین!
خیانت در هر زمان و مکانی معنی متفاوتی داره. توی کشور های غربی فقط در صورتی به شریک زندگیت خیانت کردی که با یکی دیگه هم بستر شده باشی! توی بعضی کشور های دیگه اگه با کسی به جز شریک زندگیت دیده بشی یعنی بهش خیانت کردی. و اینجا حتی اگه با کسی حرف زده باشی هم خیانت محسوب میشه! البته همه ی اینا به اون شریک مورد نظر بستگی داره!
نظر خودم اینه که اون موقعی که کسی توی فکرش یکی رو جذاب تر، بهتر و با ارزش تر از شریک خودش تصور می کنه، خیانت اون موقع انجام شده! خیانت اون وقتی انجام شده که یکی صمیمی تر از شریکت توی زندگیت باشه و وقتی خیانت انجام شده که هر کسی که دور و اطرافت هست رو به عنوان یه موقعیت ببینی و حتی راجع به فواید اون موقعیت ها فکر کنی! خیانت یعنی این!
خدا رو شکر که من همیشه 6 تا عکس 3*4 رنگى، 6 تا عکس 3*4 سیاه و سغید، کپى دو طرف کارت ملى، کپى از تمام صفحات شناسنامه، کپى فیش تلفن، شماره ملى و کد پستى، کپى کارت دانش آموزى، کارت بیمه و... همراهمه وگرنه معلوم نبود چه بلایى سرم میومد تو گیر و دار کاراى ادارى! از اون اول نمیگن که چى لازمه که!
دیروز فیلم خونم پایین اومده بود گفتم برم یه سری فیلم بگیرم. رفتم تو مغازه و شروع کرد دونه دونه فیلم هارو نشون داد. در این بین مشتری های زیادی میومدن و میرفتن. بین این مشتری ها "نوشین جون" اومد تو مغازه. اسمشو که نمیدونستم، دو تا بچه کوچیک همراهش بودن، یه دختر و یه پسر که کلی ورجه وورجه می کردن و مدام میگفتن نوشین جون اینو بخر برام نوشین جون اونو بخر برام...
گرچه بچه های خودش نبودن و خواهر زاده هاش بودن، اما خیلی بهشون میومد که بچه هاش باشن.
اونوقت فهمیدم که خوشبختی یعنی دو تا بچه داشته باشی، یه دختر و یه پسر که مدام شیطونی کنن و اسمتو صدا کنن.
امروز چشم هایم را به روشنی باز کردم! زندگی زیر خاک چقدر سخت بود. زیر خاک آنقدر تاریک بود که چشم هایم جایی را نمی دید تا آن اتفاق افتاد. امروز باران بارید و من و خانواده ام برای تنفس به سطح خاک آمدیم. این اولین باری است که بارش باران را می بینم. من دو ماه دارم و تازه به سن نو جوانی رسیده ام. زیر خاک را دوست ندارم. آنجا هیچ چیز نیست، فقط تاریکی و گاهی اوقات دانه های جوانه زده ای که از ما کمک می خواهند تا خاک را برای رشد آنها نرم کنیم و سپس برای قدردانی از ما مقداری از آذوقه شان را به ما می دهند. مادر و پدرم یک کمپانی خاک نرم کنی بزرگ دارند که تعداد زیادی از آشنایانمان در آن کار می کنند. خواهر کوچکم تازه به دنیا آمده و الان 2 روز سن دارد! داداش بزرگم هم بورسیه گرفته و برای ادامه تحصیلات به باغچه ی کناری رفته است. من هم مثل همیشه مشغول درس خواندن و به خصوص در حال تحقیق روی روش های خوب تر زندگی کردن هستم. آخر من معتقد هستم که ما کرم خاکی ها باید برای خودمان زندگی بهتری داشته باشیم. من یک کرم خاکی کنجکاو هستم که دوست دارد از همه چیز سر درآورد. مادر و پدرم همیشه مرا از دنیای بیرون خاک می ترساندند و می گفتند که آن بالا جای انسان هاست و ما کرم ها در آن جایی نداریم. اما چیزی که من امروز دیدم چیزی جدید و زیباست.
این متنو الان پیدا کردم. انشا رو باید با جمله "امروز چشم هایم را به روشنی باز کردم" شروع می کردیم و منم این متنو نوشتم. فکر کنم اول یا دوم راهنمایی بودیم. گرچه فقط همینو نوشتم، دیگه ادامشو ننوشتم!