۳۸ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

آدم های اضافی

امروز چقدر آدم های اضافی زیاد شده اند! یعنی این همه دوستان فیسبوکی و کانتکت های وایبری و دنبال کننده های اینستاگرام و پنپال های اینترپلزی! گاهی اوقات نمی دانم این همه آدم و این همه قصه و این همه زندگی های رو به افزونی را باید کجای دلمان جا دهیم! خدا نکند که روزی برسد که این آدم های اضافه، جای آدم های دوست داشتنی خودمان را بگیرند! 
۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۱:۳۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حریم خصوصی به قطر کره ی زمین!

قبلنا وقتی میخواستن در مورد کسی اطلاعات کسب کنن، باید کلی آدم میفرستادن تا زیر نظر بگیرنش تا تازه یه سری اطلاعات پیش و پا افتاده مثل اینکه محل کارش کجاست و کجا رفت و آمد می کنه بدست می آوردن. 

الان فقط کافیه اسم کسیرو بدونی و اونو گوگل کنی! بعداگه شانس بیاری فیسبوک یا تویتر یا اینستاگرامش رو پیدا کنی و یا وبلاگ و ایمیلشو. به راحتی میشه فهمید اون شخص کجا درس خونده، کجا کار می کنه، کجا زندگی می کنه، چطوری زندگی می کنه، دوستاش کین، فامیلاش کین، کجا ها میره، چی دوست داره، چه فیلمایی دیده، اشخاص معروف مورد علاقش کین، مسافرت کجا رفته، دیدگاهش چیه و کلا هر گونه اطلاعاتی که میشه فکرش رو کرد! حالا ممکنه خطا هم باشه توی این اطلاعات ولی کلیاتش درسته. 

یعنی ما با میل و رغبت و به دست خودمون هستی و نیستیمون رو عمومی می کنیم. یعنی میشه یه حریم خصوصی به قطر کره ی زمین! 

۳۱ تیر ۹۳ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

کارت بسیج

وقتی شنیدم برام کارت بسیج فعال صادر شده خیلی تعجب کردم! البته از قبل یه فرمی پر کرده بودم اما فکر نمی کردم که برام کارت صادر بشه به خصوص با این برخوردایی که با کادر مدرسه داشتم! 

خب من هیچ تلاشی برای گرفتن این کارت انجام ندادم به جز پر کردن یه فرم! نه تو جلسه هاشون بودم و نه جزو سر حلقه هاشون بودم. جالب تر اینکه خیلی از بچه هایی که زحمت کشیدن و فعالیت کردن، فعال نشدن! هنوز نفهمیدم ملاک این قضیه چیه! حداقل خودمو میدونم که معیار های لازم رو ندارم. 

چیزای دیگری رو هم فهمیدم! مثلا اینکه وقتی توی مدرسه پرونده بسیج تشکیل داده بودیم اون ناظمی که مسئول این کار بود پرونده هارو برای بسیج نمی فرستاد و در واقع وقتی به این بهونه بچه هارو وادار به انجام کارای مختلف می کرد، هیچ فعالیتی برای اونا ثبت نمی شد و این بچه ها توی بسیج هیچ وجود  خارجی نداشتن! 

دوم اینکه وقتی تاریخ انقضای کارتمو دیدم فهمیدم دو ماه دیگست! هیچ کارتی کمتر از 6 ماه اعتبار نداره و کارت بسیج هم 1 سال یا 2 سال اعتبار داره! این یعنی این کارت کم کم 1 سال پیش صادر شده! 

خدایا همرو شفا بده، این 3 نفر توی مدرسه ی ما رو هم یه کاری بکن براشون! 

۳۱ تیر ۹۳ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بازگشت به مدرسه

مدرسه اس ام اس داده بود که روز دوشنبه بیاین فیلم فارغلتون رو بگیرید. من که صبحش کلاس رانندگی داشتم و معمولا با مقنعه می رفتم (برای راحتی که هی شال از سرم نیوفته) یه شال صورتی گل گلی با کفش جلوباز پپوشیدم و از استفاده از هیچ وسیله ی آرایشی هم دریغ نکردم! بعد کلاس با مامانم رفتیم مدرسه. اول همه یه سلام و علیک گرم کردن و عزیزم چطوری و ...
گفتم خانوم خوش میگذره بدون ما؟ دیدم خانوم ب گفت : نه خیلی جاتون خالیه، دلمون براتون تنگ شده، خیلی دوستون داریم. گفتم خانوم اون موقع که شیطونی می کردیم چرا این حرفو نمی زدین؟ گفت: شما شیطونی هاتونم شیرین بود. گفتم خانوم از اون دادی که تو راهرو می زدین معلوم بود چقدر شیرین بودیم! 
حالا این خانوم اول صبح آنچنان دادی میزد توی میکروفون که صدای بلندگوی مدرسه تا خونه ی ما می رسید و به دوست هم مسیرم میگفتم بدو بریم دارن میرن سر کلاس! 
میخواستم برم طبقه بالا که یهو همه بچه ها جمع شدن دورم و جیغ و دست و سوت و اصن یه وضعی! حس پیری و مادر بزرگی بهم دست داد! همه میخواستن یه نصیحتی، یه راهنمایی ای، چیزی بشنون! اونم هیچکی نه من که خودم هنوز لنگ تو هوا موندم! 
خلاصه زنگ خورد و همه متفرق شدن منم رفتم فیلم رو بگیرم بالاخره. تنها چیزی که مسئولیتش به طور مستقیم با مدرسه بود فیلم برداری از مراسم بود که اونم...! حالا باز خوبه که یه فیلمی گرفتن! از دو ماه قبل خانوم ه کلی تعریف کرد که ما انقدر پول دی وی دی دادیم و انقدر هزینه شده و غیره که امروزم آخر وقتی داشتم از سایت میومدم بیرون دیدم یه صدایی گفت برای هر دی وی دی باید 2000 تومن بدین!!! 
وقتی اومدم پایین کلا داستان عوض شد! دیدم همونایی که اونقدر گرم سلام و علیک کردن الان پشت چشم نازک می کنن و خانوم ص کارت بسیجمو* با نوک ناخون میده! بچه ها همش می گفتن شام چی شد؟ منم گفتم خانوم بچه ها میگن شام چی شد؟ با همون حالت مذکور گفت: شام بی شام! بودجه نداریم! آخه ما شما رو با این سر و وضع می بریم شام بخورین؟! در همین لحظه دو هزاریم افتاد و فهمیدم قضیه از چه خبره و در حالی که جلوی روسریمو باز تر می کردم و مشعوف از درست عمل کردن روسری گل گلیم بودم، گفتم خانوم چی شد پس؟ نوبت ما که رسید کفگیرتون خورد ته دیگ؟ و اون بازم با همون حالت گفت آره، دیگه شما باید بعد قبولیتون مارو مهمون کنین! 
دیگه همه کارامو انجام دادم تو مدرسه و چند تا از معلما رو دیدم و به بچه ها کتاب دادم و با مامانم اومدیم بیرون. 
از قضا مامانم که تمام مدت توی دفتر نشسته بود، با تعجب گفت نمیدونی چی گفتن پشت سرتون. بنده ی خدا مامانم که اصن تو این خطها نیست و به عمرشم غیبت نکرده، از تعجب شاخ دراورده بود! منم فهمیدم که هم نقشه ام خوب عمل کرده و هم حدسم درست بوده! 
نگاه کن! همشون رفتن آرایشگاه و ابرو برداشتن و آرایش کردن. اینا همش تاثیر فیلم های ماهوارست! فکر کنم اینم (منظور من بودم) شوهر کرده! 
اینارو مدیرمون با لهجه ی مخصوص شهرمون گفته! مامانم هم جواب داده: نه آرایشگاه نرفتن، اینا که اینجا درس خوندن بلدن خودشونم یه ابرو بردارن و اینم اضافه کرده که نه شوهر نکرده! 
همین شد که وقتی برگشتم همه نگاها نازک و پشت چشمی شد! علاوه بر حس غربت و عدم تعلق عجیبی که توی مدرسه ای که روزی مثل پادشاها سینه صاف می کردم و توش راه می رفتم داشتم، هر قدمی که بر می داشتم می گفتم خدا رو شکر! خدا رو شکر! خدا رو شکر! خدا رو شکر! خدا رو شکر که تموم شد! 
اگه مدیر شدم و فارغل التحصیلی دانش آموزامو دیدم، وقتی به معاون نگاه کردم میگم، ماشالله، ببین چه خانوم شدن.چه ناز شدن. چه بزرگ شدن. 

پ.ن: راجع به کارت بسیج یه پست میخوام بنویسم! 
۳۰ تیر ۹۳ ، ۲۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گرد گیری کامپیوتری

چند روز پیش داشتم توی کوچه پس کوچه های کامپیوترم قدم می زدم که دیدم همه جا پر از زباله شده! دیدم هر فولدری ساز خودش را می زند و هر فایلی گوشه ای لم داده! در نتیجه طی یک عملیات انتحاری همه شان را به صف کردم که به این آشفته بازار سر و سامانی بدهم! 
در این گردگیری همه جانبه فهمیدم که چقدر در همین چند سال گذشته دوره و زمانه عوض شده! در پوشه ی عکس هایم کلی عکس آرشیو شده داشتم از این بازیگر و آن خواننده و انواع و اقسام والپیپر ها و غیره و غیره. یعنی آن زمان ها که اینترنت با صدای جیرجیرکی وصل می شد و با نوع پر سرعت آن در نهایت می شد دو سه تا عکس، آن هم با کیفیتی در حدی که بشود تشخیص داد که موضوع عکس چیست، دانلود کرد، همه سعی می کردند عکس همه چیز را جمع کنند و در دور همی ها به هم نشان می دادند و روی فلاپی هایی که امروزه دیگر اثری از آن ها باقی نمانده می ریختند تا این گنجینه ی گرانبهایی را که جمع آوری کردند با هم تبادل کنند. خلاصه این گنجینه ی عکس ها را با دست خودم به زباله دان کامپیوتر سپردم. حالا دیگر نه احتیاجی به فلاپی است و نه هیچ چیز دیگر، فقط کافیست موضوع عکس را گوگل کنی تا بارانی از عکس های ریز و درشت بریزد روی سر آدم. 
کار به طبقه بندی فایل های صوتی و تصویری رسید. یک پوشه حاوی هزاران فایل فکت صوتی به من چشمک می زد که بگذار من از این کامپیوتر بروم و وقت رفتن من است و انقدر از این حرفا زد که آخر من را اغفال کرد و شیفت دیلیت اش کردم که برود و دیگر بر نگردد، به این بهانه که "گوگل بر هر درد بی درمان دواست!" 
از اقبال خوب ، در همین هفته احتیاجم به افکت صوتی افتاد و انگار تمام سایت ها تصمیم گرفته بودند افکت صوتی را تحریم کنند و هر چیزی پیدا می شد جز همان افکت های مورد نظر من! 
خلاصه این شد درس عبرت تا من باشم دیگر از هوس این نوع گردگیری ها را نکنم!  
۳۰ تیر ۹۳ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پافشاری تلفظی

گفتم حالا که با مشت و لگد به فارسی فرهنگستانی حمله ور شدم، تیر خلاص را هم بزنم و این شد که این پست به وجود آمد! 

در کل مهم نیست که اسم هر چیزی در کل دنیا چی باشد، بلکه مهم این است که ما می خواهیم اسم آن چیز چی باشد! مثلا برای تخریب فرهنگ غربی به جای آنجلا مرکر می گوییم آنگلا مرکر که تلفظش چیزی بشود که انگل و منگل را در ذهن همگان تداعی کند و اصرار هم داریم که در تمام شبکه های تلوزیونی به همین شکل تلفظش کنیم! 

خب گاهی اوقات هم طبیعی است که کلمه ای با ورود به زبان دیگر خودش را هم رنگ جماعت کند که آسان تر بشود گفتش. مثلا اگر بخواهید به آلمان بگویید "داتچ" بلا نسبت جان شیرینتان از جا در می رود اما حالا که نمی توانیم آن را تلفظ کنیم، یه جایش که می توانیم بگوییم جرمنی! هنوز هم نمی دانم جرمنی، چطور تبدیل شده به آلمان! جرمنی... ژرمنی...ئرمنی...ئلمنی...آلمانی...آلمان... ... ...

آلبرت عزیز این همه جان کنده تا اسمش در تاریخ ماندگار شده که ما به جای "اینستین" بهش بگوییم انیشتن! و این همه جدول تناوبی به دست گرفتیم و با ژست گفتیم جدول مندلیف، در حالی که "مندلیو" بیچاره جدول تناوبی را تنظیم کرده! مندلیو... مندلیوو... مندلیف... ...

این ها فقط برای لغات خارجکی نیست! مثلا مجری اخبارمان نهی از منکر را می گوید "ناهء" از منکر! 

خلاصه اینکه ما حال نداریم اسم هر چیزی را بگوییم تا وقتی که آنقدر تغییرش بدهیم که خودش هم دیگر نفهمد اسمش چیست! 


۲۹ تیر ۹۳ ، ۱۳:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خودخواهی های زبانی

یک بنده خدایی 20 سال از عمر مبارک را صرف کرده که از ماشین حساب 5 تنی که حداکثر حافظه اش در حد نگهداری 72 عدد 24 رقمی بوده، کامپیوتر های امروزی را بسازد که همین الان لم داده روی میز و دارد هزاران کار می کند برای خودش! بعد هم کلی فکر کرده که اختراع عظیمش را چه بنامد که خفن و دهن پر کن باشد(!) و آخرش "کامپیوتر" را انتخاب کرده. حالا ما برای جلوگیری از تهاجم فرهنگ بیگانه و ورود لغات غیر فارسی، دور همی نشستیم تا مشت محکمی بر دهان استکبار کوبیده و کلمه ی خفن تری انتخاب کنیم که خود مخترع هم دهانش باز بماند و در پاسپورت ایرانیش اسمش را زدیم رایانه! رایانه هم یعنی دستگاهی که "رای" دارد یعنی عقل و شعور دارد و می اندیشد! به نظرم کل دنیا اشتباه می کنند که به کامپیوتر می گویند کامپیوتر و اصلا گور پدر مخترع کامپیوتر که دلش خواسته این اسم را بگذارد! حداقل ما دیگر مطمئنیم که رایانه های ما بی شعور نیستند! 
اصلا هنر نزد ماست که معادل فارسی ایمیل را می کنیم پست الکترونیک که هم "پست" اش غیر فارسی است و هم "الکترونیک" اش ولی حداقل اباهتش زیاد شده! انصافا کسی ایمیل را با آدم حساب نمی کند ولی پست الکترونیک منزلتی دارد برای خودش! 
حرف زدن با زبان فارسی کلی با کلاس است! مثلا اگر بخواهید بگویید که "امروز با تبلتم خواستم فایلی را از سایتی دانلود کنم اما ف*ی*ل*ت*ر بود" باید بگویید "امروز با رایانک مالشی ام خواستم پرونجایی را از تارنمایی بارگزاری کنم، اما پایوران شده بود"!!! اینطوری است که هیچ کس حرف شما را نمی فهمد و همه فکر می کنند که چقدر شما آدم باکلاس و بافهمیده ای هستید! 
بروید به داروخانه و بگویید "آقا استوانک سفیکسیم دارید؟" تا آنها نداشته باشند و فکر کنند شما از 100 سال آینده آمده اید و آنجا همه ی دارو ها استوانکی شده اند! یا اینکه بروید و درخواست یک سرانه هزینه خدمات ایرانسل کنید تا وقتی گفتند همچین چیزی نداریم با پشت چشم نازک بگویید در این خرابه شده هیچ چیز پیدا نمی شود! 
خلاصه سرتان را درد نیاورم! به آسانسور بگویید بالابر که برود بالا و دیگر پایین نیاید و به اسانس بگویید عطر مایه که کسی هوس نکند آن را کیک مایه کند(!) و به آیفون بگویید آوا بر که جرئت تصویر بردن نکند! 
اگر جرئت ندارید به والدینتان بگویید که با اکیپ رفتیم بوفه، بگویید با گروه مجهز به چیتی جا رفتیم تا نه تنها شما را شماتت نکنند، بلکه هی قربان صدقه تان بروند و فکر کنند شما یکی از نخبگان عالم هستید. آخر به چیتی جا رفتن کار هر کس نیست! 
توصیه می کنم به جای استامپ، جوهرگین بخرید که آنقدر دستتان جوهری شود که از این انتخابات تا انتخابات دیگر جوهری باشد. یادتان نرود اگر معلولی را دیدید که روی چرخک نشسته به او اجازه عبور بدهید. در نهایت زنجیره های شبکه های تلوزیونی غیر مجاز را دنبال نکنید که وقتتان را تلف کرده اید! 
بیایید همه با هم و دست در دست هم فارسی را پاس بداریم تا تن تمامی مخترعین دنیا در گور بندری بزند و گامی بزرگ در جهت مقابله با غرب زدگی برداشته باشیم. امیدوارم با نشر این اطلاعات زندگی شما را بهتر و با کلاس تر کرده باشم! 
۲۹ تیر ۹۳ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آپدیت کردن وبلاگ

من در مورد وبلاگا خیلی سخت گیرم! یکی از این موارد سخت گیری هم آپدیت بودن وبلاگه. یعنی در این حد که وبلاگی که به طور منظم آپدیت نشه اصلا وبلاگ نیست! وقتی هم به وبلاگ دوستام سر می زنم و میبینم آپدیت نیستن اعصابم به هم میریزه! 

خودم سعی کردم که آپدیت وبلاگم یه ریتم خوبی داشته و در عین حال حرفی برای گفتن داشته باشم. اما برای یه عزیزی، تصمیم دارم ریتم آپدیت وبلاگو تند تر کنم. 

۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عدد 54

گاهی اوقات نمی شود! هر کاری که می کنی نمی شود! 

۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دانلود رایگان

یکی از انواع زجر کشیدن اینه که برای رایگان دانلود کردن یه سریال، با دست خودت روی گزینه ی "دانلود با سرعت پایین" کلیک کنی!


پ.ن: دانلود کنندگان محترم میدونن من چی میگم! 

۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چیزای از دست رفتنی

خیلی چیزایی که توی زندگی داریم از دست رفتنین و گاهی اوقات حادثه ای که باعث از دست رفتنشون میشه خیلی کوچیکن. وقتی که سلامتی به گیر کردن انگشت کوچیک پا به کنار میز به یه درد بزرگ تبدیل میشه، وقتی زیبا ترین چهره عالم با زدن یه تبخال چندش آور میشه، وقتی پول داری و در یک هزارم ثانیه امکان داره دزدیده بشه، وقتی خانواده داری و زندگیشون به 1/1000000 گرم اتم مونوکسید کربن بستگی داره، وقتی شغل داری، تحصیلات خوب داری، خونه داری، ماشین داری و همه ی اینا میتونن در کسری از ثانیه نا پدید بشن، اصلا وقتی کل زندگی به یه "دم" بستگی داره، دیگه هیچ چیزی نیست که ارزش اینو داشته باشه که بهش افتخار کنیم و بگیم ما اینو داریم! 

اینو وقتی فهمیدم که یه دختری که توی تصادف خانوادشو از دست داده بود و خودش هم معلول شده بود گفت "منو اینطوری نگاه نکنین، من یه موقعی برای خودم کسی بودم، شاگرد اول مدرسه بودم، بدون کنکور رفتم دانشگاه..." 

فقط یه چیزی میمونه که ارزش مراقبت داره و اون ذات آدماست. چیزی که اگه اساسی درستش کنیم، با زلزله 10 ریشتری هم خراب نمیشه. اونوقت شاید بشه بهش افتخار کرد! 
۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گذشت زمان

به این جمله که زمان خداست ایمان آوردم! (الان نیاین زیرش تریپ با دین و ایمونی ور دارین! منظورم از اون نظر نیست!) 

گذشت زمان خیلی چیزارو معلوم می کنه ولی خیلیا این قضیه رو درک نمی کنن. 


پ.ن: شاید بعدا جزئیات بیشتری به این پست اضافه کردم. 

۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مجید جان دلبندم

انقدر بدم میاد از این آدمایی که مثل مجید جان دلبندم میمونن! یعنی یکی داره یه چیزی میگه به شوخی یا جدی، بعد حالا یه کلمه رو اشتباه میگه یا می نویسه (کلمه ای که خیلی رایجه و همه میدونن منظور اون طرف چی بوده و فقط یه اشتباه پیش اومده) بعد اون با جدیت میگه: منظورت ... ست دیگه؟! 

۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جواب استخوان شکن!

وقتی توی شهر کوچیک زندگی کنی اخبار همه به دستت می رسه، چه بخوای و چه نخوای. حالا بماند که چقدر از این اخبار یک کلاغ چهل کلاغ میشه و چقدر ممکنه با واقعیت تفاوت داشته باشه. اصولا من به این چیزا توجه نمی کنم، چون اگه بخوام توجه کنم که اول باید حرفای پشت سر خودم رو جمع کنم!
یه فرقی که من با خیلیای دیگه دارم موثق بودن اخبارمه. اصولا اخبار رو خود اون اشخاص با نهایت صداقت بهم میگن. واسه همینم از زندگی خیلیا خبر دارم. خیلی چیزا راجع به آدمای اطرافم میدونم که شاید خودشونم ندونن. به نظرم آدم باید از گفتن چیزایی که ازشون مطمئنه هم خودداری کنه، حتی چیزایی که با چشم خودش دیده. هر وقتم دور همی غیبت کردیم اصولا چیزایی رو گفتم که همه میدونن و خیلی چیزا رو، شاید 90% رو پیش خودم نگه داشتم. 
توی دعوا هم همینطوره. وقتی با کسی دعوام میشه، یه چیزایی از اون شخص به نظرم می رسه که اگه فقط بهشون اشاره کنم، طرف مقابل نه تنها دندونش، بلکه استخونش هم میشکنه! از اون حرفایی که تا مغز استخون آدم تیر می کشه! از اون حرفایی که هیچ وقت نه از یاد خودم و نه از یاد خودش و نه از یاد شاهدان میره! اما آخرش چی؟ نمیگم! به خاطر تمام لحظات خوبی که قبلا ممکنه با اون شخص داشتم نمیگم و بعدش دیدن قیافه اون شخص که با حالت پیروزمندانه داره نگام می کنه و راضی از همه ی تیکه ها و گوشه کنایه هایی که توی این دعوا خرج کرده، برام مضحک میشه! 
۲۵ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وبلاگ پربازدید

یه وبلاگ شخصی در مورد وقایع شهر ما هست که خیلی پربازدیده. این اولین وبلاگیه که به طور تخصصی برای شهر ماست و تقریبا هر اتفاقی که بیوفته 10 دقیقه بعد با عکس روی وبلاگ آپلود شده! جالبه که موسس وبلاگ یک شخص حقیقی و مستقله که با کمترین امکانات میره و اخبار روز رو جمع می کنه. 

کار این آقا تا یه جایی تحسین برانگیزه. توی همین مصاحبه ها افراد گمنام زیادی بودن که شناخته شدن و بالاخره یکی حرف دلشون رو یه جا انعکاس داد. و یه مشکلاتی هم به واسطه ی همین اطلاع رسانی وبلاگی برطرف شد. دستش درد نکنه! 

اما یه چیزایی هست که کلاس کاری وبلاگو میاره پایین. مثلا اینکه هر روز یه پست بذاری که رکورد .... بیننده از سایت(!) ما شکسته شد. و اینکه کامنت های افرادی رو که تبریک میگن کپی کنی و به عنوان یه پست منتشر کنی. سرویس دهنده وبلاگ مذکور سیستم میهن بلاگ هست و همه میدونن که میهن بلاگ بهترین سیستم از لحاظ رنکینگ گوگل و تعداد بازدید کنندست. یعنی فقط کافیه یه محتوای جدید ایجاد کنی که بیای صدر جستجوی گوگل و هر 1 مطلب در روز میتونه صد ها بازدید کننده داشته باشه. (تجربه ی خودم در استفاده از میهن بلاگ) به همین دلیل گذاشتن روزی 20-30 تا مطلب به طور طبیعی 1000-10000 تا آمار بازدید کننده رو افزایش میده. حالا یه سایت خبری که خودش کارش رو اطلاع رسانی رسمی اعلام می کنه، زیاد جالب نیست که با گذاشتن نقاشی ساناز 6 ساله و عکس گرفتن از محمد 3 ساله در مکه و گذاشتن پیغام های خصوصی کاربرانش و اعلام اینکه بازدیدش در حال افزایشه یا اعلام اینکه تا لحظاتی دیگر فلان مطلب منتشر خواهد شد، بخواد آمارش رو بالا ببره. در ضمن سیستم میهن بلاگ یه باگ توی سیستم آمار گیری داشت که هر وقت صفحه وبلاگو عوض می کنی یا رفرش می کنی به بازدید های سایت یکی اضافه می کنه. 

علاوه بر اون اخلاق خبرنگاری هم چیز مهمیه. مثلا اینکه یک بار دعوت شده باشی به یک شبکه تلوزیونی و بعد از اون عکس هِدِر تمام مطالب وبلاگتو عکس مصاحبت با اون شبکه بذاری و یا اینکه بری اینور اونور با همه از سوپور محل تا فرماندار مصاحبه کنی و به همه قول انتشار بدی و بعد بیای مصاحبه فرماندار رو منتشر کنی اخلاق یه حرفه ای نیست. 

همیشه گفتم که از خودنمایی خوشم نمیاد. اینکه هر مطلب خوبی که درباره وبلاگش گذاشته میشه رو توی وبلاگ خودش منتشر می کنه و اینکه یه ستون از وبلاگشو میذاره که از افتخارات کسب شده ریز و درشتش بگه که بعضیاشم دو سه بار نوشته و بعضیاشم خنده آوره(مثل اینکه من بنویسم دانش آموز برتر ایران از دید فدراسیون فوتبال بورکینافاسو!) ، شاید تا یه جایی معقول باشه، اما بعضی وقتا حس می کنم از حد میگذره و تبدیل به یه نمایش "بیایید ببینید ما چقدر خوبیم" میشه! 

امیدوارم که این وبلاگ شخصی در آینده یا نوع کاربریش رو طور دیگری اعلام کنه و یا خودش رو به استاندارد های یه خبرگزاری معتبر برسونه. 

۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۳:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جوایز جام جهانی 2014

بازم دم فیفا گرم که به همه ی تیم ها یه جایزه ای میده که دست خالی برنگردن! مثلا به ما و اسپانیا و انگلیس و ایتالیا و ... 8 میلیون دلار میده! من به شخصه امیدوارم فدراسیون ایران این پول رو صرف خرید لباس برای بازیکن ها بکنه که در جام جهانی بعدی بازیکن ها به این مشکل مواجه نشن که "چی بپوشم؟!"

در کل به نظرم توپ طلا حق مسی نبود و شاید مولر بیشتر سزاوارش بود. ای کاش فیفا ملاکش رو برای انتخاب بهترین ها اعلام کنه که بدونیم تیم کلمبیا که کمر نیمار (معمار خودمون :دی) رو خورد کرد چطوری جایزه بازی جوانمردانه رو میگیره! البته جیمز رودریگز توی همین تیم 6 تا گل زد که واقعا گل کاشته که تو تیمی که 1/4 حذف شد، تونست آقای گل جام بشه. 

ای کاش یه جایزه ای هم به این کلوزه بنده خدا میدادن! 16 سال اومده جام جهانی (4دوره) و 16 تا گل هم زده که آقای کل تمام ادوار جام جهانی شده، اونوقت دست خالی میخواد بره خونه! 

دروازه بان هم که فقط حقیقی :دی 


۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۲:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جام جهانی 2014

به نظر من جام جهانی فقط یه رویداد ورزشی ساده نیست! اگه الان کسی باشه که جنگ جهانی رو به یاد بیاره متوجه حرف من میشه. وقتی که 32 کشور بدون توجه به اینکه چه قومی هستن، چقدر پیشرفته هستن و رنگ پوستشون چیه دور هم جمع میشن یعنی یه صلح نسبی توی دنیا هست که این خیلی قشنگه. برای یک ماه خیلی ها همه ی مشکلاتشون رو فراموش می کنن تا بشینن تیم کشورشون رو تشویق کنن. همه با چشم پر امید زل می زنن به صفحه تلوزیون. همین رویداد توجه همه ، حتی اونایی که علاقه ی زیادی به فوتبال ندارن رو جلب می کنه. جام اشک ها و لبخند ها! 

جام جهانی 2014 اولین جامی بود که من انقدری سنم می رسه که ازش لذت ببرم! و همینطور اولین جامی که اکثر بازی هاشو دنبال کردم. به نظرم جام امسال مزیت بزرگی داشت و اون نتایج غیر قابل پیشبینی بود! خب هیچ لذتی در دیدن جامی نیست که یه سری تیم سرشناس به مراحل بالاتر صعود می کنن و یکی از اونا قهرمان میشه! و بهترین قسمت هم حضور ایران بود. یه طورایی فرهنگ نمایی از جریان های فرئی جام جهانیه و همین که ایران از این بن بست خارج شد عالی بود و اینکه برای مدتی با یه عنوان خوب تیتر روزنامه ها بودیم خیلی لذت بخش بود. حتی اگه برای چهره ی علیرضا حقیقی بوده باشه که خیلی بهتر از اینه که ایران رو با چهره احمدی نژاد بشناسن! 

گروه A گروه سختی بود اما به طور عجیبی برزیل و مکزیک با اختلاف زیاد صعود کردن! گروه B که عالییی بود! یکی از جنجالی ترین گروه ها که خبر باخت 5-1 اسپانیا و بعدشم حذف شدنش یک هفته سوژه مطبوعات شد! گروه C گروه ساده ای بود! گروه D که یکی از عجایب قرن شد! فکر کن ایتالیا و انگلیس صعود نکنن، بعد کاستاریکا و اروگوئه بیان بالا! که اصن من به همین دلیل تا آخر جام جهانی رو دنبال کردم! گروه E که هیچ چیز جالبی نداشت و نتایجش از قبل قابل حدس بود. و اما گروه F! بازی ایران مقابل آرژانتین عالییی بود! شاید اگر همون بازی رو مقابل بوسنی و نیجریه هم داشتیم میتونستیم نیمه نگاهی هم به صعود داشته باشیم. در بازی با آرژانتین ما به داور و مسی باخیتم و حتی یه صحنه پنالتی هم گرفته نشد. در نهایت بازی خوبی ارائه دادیم و حتی باخت ما از لحاظ رسانه ای به نفع ما شد. من از اول طرفدار ایران بودم و ایران نباشه نمیخوام جام باشه کلا! به نظرم از گروه ما بوسنی هم جای صعود داشت. در گروه G هم چهار تیم نسبتا قوی حضور داشتن که با نتایج نزدیکی صعودی ها مشخص شد. گروه H هم به نظرم جای بحث نداره! 

چقدر در مرحله مقدماتی اشتباهات داوری زیاد بود و شاید ما هم از قربانیان همین اشتباهات بودیم اما فوتبال با حاشیه هاشه که جذاب میشه! 

تمام تیم هایی که دوست داشتم از 1/8 به 1/4 صعود کردن.  دلم میخواست که توی 1/4 هلند و کاستاریکا به هم نخورن تا کاستاریکا صعود کنه و همچنان پدیده جام بمونه اما متاسفانه باخت و حذف شد. 

دوست داشتم هلند که پر افتخار ترین تیمیه که تا حالا قهرمان نشده حداقل به فینال برسه و اگر آرژانتین و برزیل به رده بندی می رفتن به نظرم جذاب تر بود. واقعا برای باخت 7-1 برزیل متاسف شدم و حتی چند قطره اشک هم براش ریختم. برای کشور های آمریکای جنوبی و به خصوص برزیل و بعد آرژانتین، معنی فوتبال خیلی متفاوت تر از معنی اون برای کشور هایی مثل ماست. در برزیل فوتبال یعنی زندگی و باخت یعنی مرگ و با وجود اختلافات سیاسی، شاید قهرمانی برزیل جو بهتری رو در برزیل ایجاد می کرد. اما خب امیدوارم خوردن 10 تا گل در دو بازی برای برزیل به منزله ی ایجاد یه نسل فوتبالی جدید بشه. 

بازی فینال هم که خیلی خوب بود. متنفرم از اینکه نتیجه ی بازی با پنالتی معلوم بشه و خدا رو شکر این اتفاق نیفتاد و چه خوب شد که یه تیم درست و حسابی و منسجم در مقابل تیمی مثل آرژانتین که با تکیه به مسی اومده بود پیروز شد و ما رو خوشحال کرد! به خصوص اینکه یه بازیکن ذخیره و خیلی جوان گل پیروزی رو زد :دی واقعا خوشحال شدم و مثل یه آلمانی بالا و پایین می پریدم. البته اگه آرژانتین هم قهرمان می شد گرچه خوشحال نمی شدم اما از لحاظ آماری به نفع ما میشد! باحال ترین اتفاق تو بازی فینال له شدن شواین اشتایگر بدبخت بود! گِل تو موهاش و علف رو صورتش و خون فوران کرد از زیر چشمش و کلا بیچاره رو له کردن! 

به نظرم امسال از هر لحاظ جام جهانی پیشرفت داشته. البته خب طبیعیه! هم کیفیت تصاویر، هم برنامه ی های تلوزیون! از گزارشگر هامون هم که فقط عادل فردوسی پور رو پسندیدم که خیلی باحال گزارش می کنه و خیلی خوشحال شدم که وسط بازی ایران-آرژانتین ارتباط با برزیل قطع شد و عادل بقیه بازی رو گزارش کرد. با اون جمله تاریخیش که "چقدررر خوبییییم ماااا" جواد خیابانی و مزدک میرزایی هم اعصابمو به هم ریختن. انگار قبل بازی یه اصطلاح جدید یاد می گیرن و تو بازی همش همونو میگن! مثل اینکه"برزیل احساسی بازی می کنه" "فلان بازیکن خیلی بد بازی می کنه" 


در کل جام خوب و پر گلی بود. امیدوارم 4 سال دیگه بهتر بشه و تیم ایران باز هم حضور داشته باشه و خیلی بهتر از این جام عمل کنه. بازم دم بچه های تیم ملی و مربیشون گرم. 

۲۳ تیر ۹۳ ، ۰۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شرح واقعه

من: وای بچه ها دیروز دف ام دستم بود اومدم برم اونور جوب، یهو خوردم زمین. اصن یه افتضاحی کلا خاکی شدم، یه پام تو جوب بود یه پام تو خیابون، یه دستم به دف یه دستم رو زمین...

بچه ها: دف ات که چیزیش نشد؟

من: نه! 

بچه ها: آها خب خدا رو شکر

من: :| 

۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۸:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شخصیت پردازی صدا و سیما

کلا رسم شده تو فیلما و سریال های صدا و سیما، بهترین شخصیت داستان همون خانومیه که چادریه! اصن هر چی ویژگی خوبه، مال اونه و هر چی ویژگی بده، مال اونیه که چادر نمی پوشه! 

بابا اصن شما خوب، شما مومن، شما با خدا، شما درستکار، شما درست تصمیم بگیر، شما صبور، شما مهربون! ما اصن آدم بده، ما کافر، ما بی رحم، ما بد جنس، ما شخصیت منفی، ما دزد محل! ولمون کنید با این سریالاتون! همینه که تلوزیون نمی بینم. 

۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۵:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تعارفات فیسبوکی!

یادم میاد وقتی کلاس چهارم بودم، دوست صمیمیم اومد و گفت فلانی رو میشناسی؟ میگن درسش خیلی خوبه. من فلانی رو نمیشناختم، تازه وارد بود، حتی تا اون روز ندیده بودمش. بعد از چند روز که بالاخره چشم من به جمال فلانی روشن شد، متوجه شدم اونم اسم منو شنیده و طوری رفتار می کرد که انگار با من دشمنی داره! (توی یک کلاس نبودیم)

سال چهارم و پنجم به همین منوال گذشت و در تب و تاب قبولی تیزهوشان بودیم که متاسفانه اون قبول نشد و اون موقع رفتارش طوری بود که انگار ما که قبول شدیم مقصر هستیم! در هر صورت در همون عالم بچگی یادمه که هیچوقت بین ما صلح و صفا نبود!

از این قضیه 6 سال گذشت و ما دیگه هیچوقت همدیگر رو ندیدیم، تا اینکه اون اکانت فیسبوک درست کرد. از همون موقع دیگه کلی کامنت محبت آمیز و عزیزم و قربونت برم و چه خانوم نازی شروع شد! هفته پیش تو یه آموزشگاه باز دیدمش! هنوزم نگاهش به من مثل نگاهی بود که پنجم ابتدایی تو ذهنم مونده بود! 

در کل نمیدونم این عزیزم و قربونت برم های فیسبوکی چه معنی دارن! ولی از خیلیاش بوی صداقت نمیاد! فکر می کنم یه سری تعارفات هستن که دنیای مجازی به ما اجازه میده اونارو به هر کسی بگیم، چه کسایی که ازشون خوشمون میاد و چه کسایی که در عالم واقعیت سایشونو با تیر می زنیم! 

۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من دیگه حرفی ندارم!

داشتم فکر می کردم که جمله "من دیگه حرفی ندارم" چه جمله ی پر مغزیه! درسته که تکیه کلام یه عروسکه، اما "من دیگه حرفی ندارم" جوابیه به تمام بی منطقی ها، تمام غلط ها، تمام زیاده روی ها. یعنی یه چیزی اونقدر غلطه که حتی حرفتم نمیاد!

حرفی نداشتن، گاهی اوقات بهترین جوابه! 

۱۸ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

این حرفو گذاشتن تو دهنش

ما عادت داریم اینطوری رفتار کنیم! یعنی برامون مهم نیست که حرفی که زده میشه درسته یا نه، بلکه نگاه می کنیم که ببینیم چه کسی اون حرفو زده. اگه ببینیم که طرف سنی داره، تحصیلانی داره، پوای داره، به به و چه چه می کنیم :/.. وقتی میبینیم کسی با سن کم یه حرف درست و عاقلانه میزنه، سریعا میگیم این حرف خودش نیست گذاشتن تو دهنش این حرفو! 
یه بچه اومده تو تلوزیون و میگه انقدر کار کردم وقت نداشتم به آرزو هام فکر کنم. و همه موج راه انداختن که بهش گفتن این حرفو بگو. 


۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وقتی میام که...

باید تا الان میومدم! خودمم میدونم! اما نیومدم! نمیام! میخوام وقتی بیام که با گواهینامه خودم نشسته باشم پشت فرمون. همین! 

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خیانت عشقی

خیانت در هر زمان و مکانی معنی متفاوتی داره. توی کشور های غربی فقط در صورتی به شریک زندگیت خیانت کردی که با یکی دیگه هم بستر شده باشی! توی بعضی کشور های دیگه اگه با کسی به جز شریک زندگیت دیده بشی یعنی بهش خیانت کردی. و اینجا حتی اگه با کسی حرف زده باشی هم خیانت محسوب میشه! البته همه ی اینا به اون شریک مورد نظر بستگی داره! 

نظر خودم اینه که اون موقعی که کسی توی فکرش یکی رو جذاب تر، بهتر و با ارزش تر از شریک خودش تصور می کنه، خیانت اون موقع انجام شده! خیانت اون وقتی انجام شده که یکی صمیمی تر از شریکت توی زندگیت باشه و وقتی خیانت انجام شده که هر کسی که دور و اطرافت هست رو به عنوان یه موقعیت ببینی و حتی راجع به فواید اون موقعیت ها فکر کنی! خیانت یعنی این! 

۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دف

یکی از فعالیت های که دوست داشتم بعد کنکور ادامه بدم موسیقی بود! شاید بلد بودنش از واجبات نباشه، اما به نظرم زندگی رو جذاب می کنه! قبلا کلاس سه تار میرفتم. اون موقع ناخونم بلند نمی شد به اندازه کافی، حتی زخمه توش وای نمیستاد و خب ادامه کلاس با شروع سال کنکور همراه شد! این شد که کلاس رو ول کردم. در ضمن یه حسی بهم می گفت که استاد اون طوری که باید درس نمیده و من دارم همین طوری یه چیزی پر از اشکال یاد میگیرم که باعث شد کلا دلسرد بشم. 
امسال رفتم و یه دف خریدم! برای استاد هم از همون جایی که دف رو خریدم پرسیدم. فرداش رفتم که استاد رو ببینم و همون جا وایسادم تا جلسه اول رو هم تشکیل داد! خیییلییییی خوبه! واقعا به این ساز علاقه دارم و استادش هم محشره. واقعا عالی کار می کنه.
البته قصد دارم سه تار رو هم ادامه بدم. اونم ساز خوبیه. فقط دیگه تو این شهر نه! 
۱۶ تیر ۹۳ ، ۱۷:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مراحل یادگیری

یادگیری هر چیزی یه سری مراحل داره و در هر یک از اون مراحل ما واکنش های درونی مختلفی نشون میدیم. در این پست میخوام این واکنش هارو بررسی کنم! یعنی تصور ما از توانایی و دانش خودمون در هر مرحله از یادگیری کار های مختلف. 

مرحله اول: هیچ چیزی از اون کار بلد نیستیم و فقط اسمشو میدونیم (کنجکاوی/ایجاد علاقه) 
نمیدونم چیه. باید برم ببینم اصلا در چه موردیه. هیچ اطلاعاتی ندارم. باید با چند نفر خبره این کار مشورت کنم.
شک داریم که دنبال یادگیری و انجام کاری بریم یا نه و برای همین سعی می کنیم افراد مطلع رو پیدا کنیم و ازشون راهنمایی بگیریم. 

مرحله دوم: اطلاعاتی رو که در مرحله اول برای ما مجهول بودن کسب کردیم (آشنایی مقدماتی) 
در این مرحله افراد به دو دسته تقسیم میشن. 
دسته اول: باید برم دنبالش. باید جدی تر پیگیری کنم حالا که یکم اطلاعات دارم. 
دسته دوم: من که دیگه همه چیزو میدونم. اطلاعاتم کافیه. 
دسته اول ادامه میدن و به مرحله سوم می رسن و دسته دوم با یادگیری یه سری اصطلاح همیشه و در هر جمعی میخوان نشون بدن که خبره اون کار هستن و جز اهالی اون کار محسوب میشن! نتیجه هم واضحه، بعد از مدتی همه متوجه میشن و دیگه با آدم حسابشون نمی کنن! 

مرحله سوم: فرد در راه یادگیری اون کار قدم برداشته
پیچیده تر از اون چیزیه که فکر می کردم. باید تلاش بیشتری کنم. چرا مثل استادم نمیتونم عمل کنم؟ 
اندک بودن دانش خودمون رو کاملا میتونیم احساس کنیم. 

مرحله چهارم: مدتی از یادگیری میگذره 
اطلاعاتم خیلی خوبه. توی این کار دیگه ماهر شدم. میتونم حتی تدریس هم بکنم. 
در این مرحله فرد فکر می کنه خیلی بلده و اگه چیزی ازش بپرسین و بلد نباشه میگه این چیز کلا در این کار وجود نداره! 

مرحله پنجم: سال های زیادی از یادگیری گذشته و فرد به تسلط رسیده (مرحله استادی) 
این کار واقعا گستردست. چقدر زحمت کشیدم تا به این مرحله رسیدم. ممکن نیست در چیزی اشتباه کنم. من به خودم مطمئنم. 

مرحله ششم: اعمال خلاقیت 
در این مرحله فرد به تسلط در اون کار رسیده و سختی های راه رو پشت سر گذاشته و حالا میخواد از آموخته هاش برای ایجاد روش های نو استفاده کنه. میتونه با شجاعت بگه "نمیدونم، بلد نیستم، باید برم مطالعه کنم" و همچنین همیشه احتمال میده شاید در بیان مسئله ای "اشتباه" کرده باشه. 

مرحله هفتم: اند تسلط (اسطوره) 
نمیدونم! هیچی نمیدونم! هیچی بلد نیستم! باید بیشتر یاد بگیرم. باید بیشتر کار کنم. باید بیشتر بفهمم. 
شخص تبدیل شده به یکی از اسطوره های اون کار و همه ی اهالی کار میشناسنش و صاحب سبکه برای خودش. با طی کردن کلی سختی و سالها کار به این نقطه رسیده و هر چی جلو تر میره احساس می کنه کمتر میدونه. 

اینا مراحل یادگیری و پیشرفت در امور مختلف بود. نمیشه همه آدما رو به این واکنش ها محدود کرد اما معمولا همین اتفاق میوفته. چیزی که باعث میشه یکی در مرحله یک بمونه و یکی به مرحله هفت برسه در درون خود انسان هاست. باید میل به یادگیری همراه با واقع بینی بشه تا انسان بتونه اندک بودن دانش خودش رو متوجه بشه و از هر مرحله بگذره. یعنی در جایگاه اول باید روی خودمون پا بذاریم، همون خود ای که معتقدیم خیلی بلده! و گرنه که...
۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۳:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کار ادارى

خدا رو شکر که من همیشه 6 تا عکس 3*4 رنگى، 6 تا عکس 3*4 سیاه و سغید، کپى دو طرف کارت ملى، کپى از تمام صفحات شناسنامه، کپى فیش تلفن، شماره ملى و کد پستى، کپى کارت دانش آموزى، کارت بیمه و... همراهمه وگرنه معلوم نبود چه بلایى سرم میومد تو گیر و دار کاراى ادارى! از اون اول نمیگن که چى لازمه که! 

۰۹ تیر ۹۳ ، ۱۵:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نوشین جون

دیروز فیلم خونم پایین اومده بود گفتم برم یه سری فیلم بگیرم. رفتم تو مغازه و شروع کرد دونه دونه فیلم هارو نشون داد. در این بین مشتری های زیادی میومدن و میرفتن. بین این مشتری ها "نوشین جون" اومد تو مغازه. اسمشو که نمیدونستم، دو تا بچه کوچیک همراهش بودن، یه دختر و یه پسر که کلی ورجه وورجه می کردن و مدام میگفتن نوشین جون اینو بخر برام نوشین جون اونو بخر برام... 

گرچه بچه های خودش نبودن و خواهر زاده هاش بودن، اما خیلی بهشون میومد که بچه هاش باشن. 

اونوقت فهمیدم که خوشبختی یعنی دو تا بچه داشته باشی، یه دختر و یه پسر که مدام شیطونی کنن و اسمتو صدا کنن. 

۰۸ تیر ۹۳ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امروز چشم هایم را به روشنی باز کردم

امروز چشم هایم را به روشنی باز کردم! زندگی زیر خاک چقدر سخت بود. زیر خاک آنقدر تاریک بود که چشم هایم جایی را نمی دید تا آن اتفاق افتاد. امروز باران بارید و من و خانواده ام برای تنفس به سطح خاک آمدیم. این اولین باری است که بارش باران را می بینم. من دو ماه دارم و تازه به سن نو جوانی رسیده ام. زیر خاک را دوست ندارم. آنجا هیچ چیز نیست، فقط تاریکی و گاهی اوقات دانه های جوانه زده ای که از ما کمک می خواهند تا خاک را برای رشد آنها نرم کنیم و سپس برای قدردانی از ما مقداری از آذوقه شان را به ما می دهند. مادر و پدرم یک کمپانی خاک نرم کنی بزرگ دارند که تعداد زیادی از آشنایانمان در آن کار می کنند. خواهر کوچکم تازه به دنیا آمده و الان 2 روز سن دارد! داداش بزرگم هم بورسیه گرفته و برای ادامه تحصیلات به باغچه ی کناری رفته است. من هم مثل همیشه مشغول درس خواندن و به خصوص در حال تحقیق روی روش های خوب تر زندگی کردن هستم. آخر من معتقد هستم که ما کرم خاکی ها باید برای خودمان زندگی بهتری داشته باشیم. من یک کرم خاکی کنجکاو هستم که دوست دارد از همه چیز سر درآورد. مادر و پدرم همیشه مرا از دنیای بیرون خاک می ترساندند و می گفتند که آن بالا جای انسان هاست و ما کرم ها در آن جایی نداریم. اما چیزی که من امروز دیدم چیزی جدید و زیباست. 


این متنو الان پیدا کردم. انشا رو باید با جمله "امروز چشم هایم را به روشنی باز کردم" شروع می کردیم و منم این متنو نوشتم. فکر کنم اول یا دوم راهنمایی بودیم. گرچه فقط همینو نوشتم، دیگه ادامشو ننوشتم! 

۰۸ تیر ۹۳ ، ۲۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رمضان 93

f: happy Ramadan
me: thanks! is that started?
f: you don't fast?
me: Um...no! 
ماه رمضون اونه که صبح دسته جمعی پاشی سفره سحری رو پهن کنی و غروبشم همه با هم افطار کنن. تا وقتی اینطوری نشه روزه نمیگیرم. 
۰۸ تیر ۹۳ ، ۲۰:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰