"گاهی وقتا آدم برمیگرده و گذشته رو ورق می‌زنه و دوباره و دوباره می‌خونه. اینبار ولی بدون حکمرانی احساس و با منطق برمیگرده و می‌خونه و به دنبال درس گرفتنه."

گذشت زمان عجیب ترین چیزیه که توی زندگی برای هر انسان اتفاق میوفته. به قول یکی از عزیزان، زمان خداست. هر لحظه ای که از زندگی ما میگذره، میلیون ها سلول توی بدن ما از بین میرن و میلیون ها سلول جدید تولید میشن. با گذشت چند روز، دیگه هیچ کدوم از سلول های ما، همونی نیستن که قبلا توی بدنمون بودن. انگار که دوباره آفریده شدیم. لازمه ی تغییر به این بزرگی، فقط یک چیزه و اون زمانه. 

خیلی جالبه که زمان برای هر کدوم از آدم ها یه جور میگذره، برای بعضی ها سریع و برای بعضی ها خیلی کند ولی در نهایت همیشه زمان با یه معیار توی همه جای دنیا اندازه گیری میشه! 

 گذشت زمان همونطور که جسممون رو دگرگون میکنه، روحمون رو هم دگرگون میکنه. این دگرگونی گاهی اوقات خیلی کند رخ میده، مثل بارونی که نم نم میباره و چند ماه بعد دونه ها سر از توی خاک در میارن و گاهی هم شدید و طوفانی، مثل سونامی که بعدش دیگه اثری از چیزایی که قبلا وجود داشته باقی نمیمونه. در نهایت، همه ی ما در معرض این تغییرات تند و کند هستیم. چیزی که مهمه اینه که بعد از هر اتفاقی بازم بتونیم مسیر زندگی رو پیدا کنیم و تجربه های جدیدی بسازیم. 

معمولا گذر زمان آدم هارو محتاط تر و بدبین می کنه چون قابلیت پذیرش و عبور از اتفاقات بد در ما کمه. من با گذشت زمان فهمیدم که خوبی، بدی، زشتی، زیبایی، عشق و نفرت و همه ی احساسات، دستاورد های بشر، قدرت، نظرات و عقاید و هر چیز دیگه ای، همه و همه تغییر پذیر هستن. آدم ها ممکنه در لحظه هر تصمیمی بگیرن و آدمی که در این لحظه میشناسی معلوم نیست در لحظه ی آینده همون آدم باشه یا نه. 

خب باید با این حقیقت روبرو بشیم که هیچ چیز این دنیا قابل پیش بینی نیست. این نامعلوم بودن ما رو در هاله ای از ابهام فرو میبره، گاهی به خاطرش خشمگین، غمگین یا افسرده میشیم اما در نهایت، اگر میخوایم به زندگی ادامه بدیم، فقط و فقط یک راه وجود داره و اون هم تلاش دائمی برای امید داشتنه. 

امید باعث میشه که ما از تجربیات تلخمون درس بگیریم و از تجربیات خوبمون قوت قلب. امید باعث میشه که هر بار که به درِ بسته می خوریم بگردیم و دنبال یه درِ دیگه باشیم یا اصلا از روی دیوار بپریم! 

چکار میشه کرد، هر کاری هم که بکنیم ما سر و ته حاصل یک لحظه برخورد زمان و مکان هستیم. ما در زمان حبسیم ولی زمان بدون وقفه حرکت می کنه و ما رو هم به جلو هُل میده. در آخر، اگر میخوایم که با نوسانات این دنیا هماهنگ بشیم، باید ما هم یاد بگیریم بگذریم. برای جلو رفتن توی زندگی، گاهی باید از احساسات، خاطرات، آدم ها و اتفاقات عبور کرد و اون ها رو به گذشته سپرد. گاهی زندگی توی گذشته، جلوی پیش رفتن رو میگیره، جلوی همه ی اون اتفاقات خوبی که میتونه بیوفته. افکار مربوط به زمان گذشته مثل زنجیرن، هر چقدر که بهشون بیشتر و طولانی تر فکر کنیم، انگار که سنگین تر میشن. تنها راه رهایی از اونا اینه که پارشون کنیم. 

آدما با منطقشون خیلی از تصمیمات زندگی رو میگیرن و تحلیل می کنن. منطق ارسطویی میگفت زمین مرکز زمینه و تا 500 سال مورد قبول همه ی مردم بود، پس به منطق و عقل هم اعتماد زیادی نیست.

فکر می کنم تنها راه خوشبختی همین باشه، که توی زندگی به خودمون و بقیه سخت نگیریم، بذاریم جلو بره و هر چقدرم که توی مسائلی در گذشته به چیزی که میخواستیم نرسیدیم، امیدمون رو از دست ندیم و همیشه راهشو برای خودمون باز بذاریم. احساسات و عواطف رو مقدس و تکرار نشدنی یا منفور و نامیرا ندونیم و با ذهنمون جلوی تجربیات شیرین پیش رو رو نگیریم. محدودیت ذهنی نذاریم برای خودمون. گاهی همین محدودیت ذهنیه که جلومونو میگیره و نمیذاره اطرافمون رو ببینیم یا اینکه چون نمیتونیم بگذریم، آدم های اشتباهی رو وارد زندگی خودمون می کنیم. 
قلب و ذهنمون رو باز بذاریم و با خودمون بگیم اتفاقات و آدم های خوبی توی راهن، شاید هنوز توی این خط پیش رونده ی زمان بهمون نرسیدن، ولی میرسن. 
بالاخره، امید تنها چیزیه که داریم.