۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

اگر وقتش نباشد...

یکی از آشنایان ما خانمی بود که چندین سال با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کرد، چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفته بود و چند دوره شیمی درمانی انجام داده بود.درست در زمانی که همه فکر می کردند او به طور کامل معالجه شده، بیماریش عود کرد. دکتر ها می گفتند که هیچ کدام از این مراحل درمانی برای او چاره ساز نیست و غدد سرطانی طوری در بدن او پخش شده که کنترل آن غیر ممکن است. 
آخرین باری که او را دیدم، از شدت درد گریه می کرد. قرار بود برای التیام این درد ها چند عمل جراحی انجام دهد که بنابر نظر دکتر ها، شانس زنده ماندن او به دلیل دشواری عمل جراحی بسیار کم بود. 
یادم می آید مادرم همیشه می گفت: نترس از بیمار سخت، بترس از اجلِ برگشته. معنی این جمله را درک نمی کردم. "آدم ها بنابر شرایط سنی و سلامتی می میرند" این چیزی بود که من باور داشتم و هر توجیه علمی و عقلی باور مرا تایید می کرد. 
در حالی که اطرافیان آن خانم در حال تدارک مراسم تدفینش بودند، او از آن عمل جراحی زنده بیرون آمد! درست یک هفته بعد از این قضیه، نوه ی همین خانم، دختری 18 ساله، کاملا سالم و بانشاط به خاطر خوردن همزمان قرص لاغری و نوشابه (در حالی که حتی چاق نبود!)  مرد...
دقیقا زمانی که همه ی دنیا یک صدا می گفت سرطان در کمتر از چند روز این خانم را خواهد کشت، دقیقا در زمانی که همه آماده ی مرگش بودند، دقیقا زمانی که تسلیم سرطان شده بود و در اوج نا امیدی، او نمرد و اما نوه اش، دختری که همه برایش آرزو های دور و درازی داشتند و کسی حتی تصور مرگش را هم نمی شد کرد، مرد. 
آن خانم چندین سال بعد، در حالی که همچنان از بیماری سرطان رنج می برد، فوت کرد در حالی که دلیل مرگش هیچ ربطی به سرطان نداشت...
این روز ها دیگر باور ندارم که بیماری یا کهولت سن معیاری برای افزایش خطر مرگ باشد. حتی اگر تمام دکتر های دنیا یکصدا بگویند که "تو میمیری" باز هم باور نمی کنم. راستش، کسی که این جهان را اداره می کند، دکتر ها نیستند، ما نیستیم. فقط یک نفر است که می داند ما تا کی زنده هستیم و اگر وقتش نباشد... از طبقه سوم ساختمان هم که بیفتیم پایین و میل گرد یکراست برود توی گردنمان، صحیح و سالم و با پای خودمان می آییم برنامه ی ماه عسل...

تقدیم با عشق و آرزوی سلامتی. به همه ی کسانی که با بیماری های صعب العلاج مبارزه می کنند و همه ی کسانی که فکر می کنند دیگر زمانی در این دنیا ندارند و همه ی کسانی که دکتر ها جوابشان کرده اند. 
برای ن.س 
۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۰۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آخرین کارت

جا کارتی ام را که ورق می زنم، در بین کارت هایی که بر حسب اولویت استفاده مرتب شده اند، آخرین کارت، همان کارت اهدا عضو است. یعنی در نهایت اگر روزی کارت مترو و کارت دانشجویی و کارت های بانکی و گواهینامه ام به درد نخورد، همین آخرین کارت به درد می خورد...
۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آینه

اگر قرار باشد با آدم ها همان طوری رفتار کنیم که با ما رفتار می کنند، دقیقا می شویم یکی مثل خودشان! اگر قرار باشد هر بی توجهی را با بی توجهی، هر بی مهری را با بی مهری و هر دروغی را با دورغ جواب دهیم، ما هم دقیقا به همان اندازه سهل انگار و بی احساس و دروغ گو هستیم! و به همین ترتیب این قضیه را می توان به همه ی بدی های عالم تعمیم داد...

۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یک نفر کفش

آدم ها را به کفش هم می توان تشبیه کرد. "آدم ها مثل کفش هستند" به بعضی کفش ها اگر بهترین واکس را هم بزنی و پشت گران قیمت ترین و شیک ترین ویترین ها قرارشان دهی، باز هم می شود بنجل بودنشان را از فاصله ی چند متری تشخیص داد.
۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱

نمایشگاه کتاب 94

نمایشگاه کتاب بین المللی ایران یکی از باحال ترین مکان های دنیاست. هر چقدر هم که شب قبلش را نخوابیده باشی و صبحش با قیافه ای خواب آلود خودت را به نزدیک ترین پارک برسانی تا دور همی شیر و کیک بخوری. هر چقدر هم که مترو شلوغ باشد و بین جمعیت له شوی. هر چقدر هم که از تمام کشور های دنیا، آنگولا و عمان و نیجریه و بورکینافاسو را در سالن بین الملل ببینی، هر چقدر هم که فقط 5% نمایشگاه را ناشران معتبر تشکیل دهند و باقی اش پر از انتشارات کتاب ترجمه کن باشد. هر چقدر هم که پر باشد از کتاب های "راز"، "پسر آدم دختر حوا" و "چگونه میلیونر شویم". هر چقدر هم که از غرفه های تبلیغاتی بیایند جلوی آدم و به زور آدم را به درون غرفه شان ببرند. هر چقدر هم که از خستگی نتوانی خودت را به غرفه ی کباب ترکی که یک ماه برای آن نقشه کشیدی برسانی! هر جقدر که با تمام عشق بروی کتاب هایی را که از قبل برایشان نقشه کشیده بودی بخری و یکی آن وسط پیدا شود که به انتخاب هایت بخندد و هر چقدر که از فرط خستگی و با کمال شرمندگی مجبور شوی کوله پشتی ات را بگذاری روی شانه های یکی دیگر. 
هر چقدر هم که از این هر چقدر هم ها بگویم باز هم نمایشگاه کتاب یکی از باحال ترین گوشه های دنیاست. 
۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پیامکی به ناکجا آباد

طبق روال روز معلم همه ی سال های بعد از اختراع تلفن همراه، رفتم سراغ لیست مخاطبان گوشی ام، قسمت معلم ها. نام او هنوز هم توی لیست بود. به گوشی زل زدم. اولین بار توی زندگی ام بود که یک شماره اینطوری بلا استفاده می شد. دلم نیامد که تیک کنارش را بردارم، به همان دلیلی که دلم نیامد شماره اش را از آن لیست حذف کنم. پیامک را تایپ کردم و دکمه ی ارسال را فشار دادم. پیامکی به خطی که خاموش شده... پیامکی به ناکجا آباد... 
هر جای این کیهان هستی روزت مبارک. 
برای م.خ
۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روزت مبارک

تو مظهر همه ی خوبی های زمینی، زیبا ترین مخلوق خدایی. تو در پر شکوه ترین واژه های زمینی نمی گنجی. معلم اندیشیدن و اندیشه هایی. تو کیمیاگری چرا که گچ در دستان تو طلا می شود. تمام جمله های زمین به احترام تو تمام قد می ایستند چرا که خالق جمله هایی. از همه ی خوبی های تو همین بس که مادری، استادی، آموزگاری. 
با آرزوی تمام خوبی های دنیا، روزت مبارک 

تقدیم به معجزه زندگی من ل.ت
۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وسایل گرمایشی

تازگی ها می فهمم که آدم های هر خانه جزو وسایل گرمایشی اش به شمار می روند...

۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فسفری

فسفری صدایش می کردیم! اولین روز های دانشگاه که نام خانوادگی اش را نمی دانستیم، اسم مناسبی به نظر می رسید. از هر کسی می پرسیدی: از کدومشون بدت میاد؟ بی برو برگشت به فسفری اشاره می کرد. من از فسفری بدم نمی آمد! راستش به نظرم قضاوت در همان روز های اول عادلانه نبود. اما من هم مدتی بعد با بچه ها هم نظر شدم. او واقعا چند ماهی روی اعصاب ترین عضو دانشگاه بود!! به نظرم همان چند تا رفتارش کافی بود تا اسمش از توی لیست دوست هایم خارج شود. 
اما... یک هفته کافی بود تا به اندازه ی تک تک لحظه هایی که از او متنفر بودم، احساس پشیمانی کنم که چقدر قضاوت من ناعادلانه بود در مورد پسری که لباس فسفری می پوشید...
۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰