۱۹۹ مطلب با موضوع «لحظه های من» ثبت شده است

آرامش

روزی در کتابی جمله ی زیر را خواندم: 
تلاش برای شادمان تر بودن، درست مثل تلاش در جهت بلندقد تر شدن بیهوده است.
مفهوم این جمله با توضیحاتش این بود که شادمانی، به ویژگی های شخصیتی هر آدم وابسته است و این ویژگی ها عموما در طول زندگی شخص، ثابت هستند. 
پس از گذشت این سال ها، متوجه شدم که ویژگی های شخصیتی، هر چقدر هم محکم و استوار باشند، در برخورد با سایر آدم ها تشدید یا تخفیف پیدا می کنند. 

امروز آدم ها را می دیدم که هر کدام مشغول کاری هستند، راننده ها، رفتگر ها، دستفروش ها، عابران پیاده و ...
فهمیدم که فرقی نمی کرد امروز ما جای کدام یک از آنها بودیم! اینکه توی یک ماشین گران قیمت نشسته بودیم یا پشت موتور، در هر دو صورت در حال آواز خواندن بودیم! اینکه داشتیم زمین را با حرکات موزون جارو می کردیم یا با چرب زبانی دستفروشی می کردیم، یا حتی با پای پیاده توی خیابان راه می رفتیم و می خندیدیم به این دنیا. 

در کنار هم اینگونه هستیم و این معجزه ی ماست... :) 


برای م.ح 3>
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باتلاق

روزی شخصی گل رز سفید پژمرده ای را نشانم داد و گفت تو این گل پژمرده ای. سال ها طول کشید تا فهمیدم من آن گل پژمرده نبودم، اما غنچه ای بودم که در باتلاق روییده. ریشه هایم را برداشتم و از آن باتلاق رفتم. :) 

۱۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

مهاجرت

 به کجا چنین شتابان ؟

گون از نسیم پرسید

دل من گرفته زینجا

هوس سفر نداری

ز غبار این بیابان ؟

 همه آرزویم اما

 چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان ؟

به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم

سفرت به خیر !‌ اما تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها به باران

 برسان سلام ما را


داشتم فکر می کردم که بعضی نعمت ها و توانایی ها، آنقدر بدیهی و ساده به نظر می رسند که قدر آنها را نمی دانیم. مثلا اینکه آدمیزاد پای سفر کردن و مهاجرت دارد. که هر وقت دچار سختی شد، قحطی زده شد، بی آب شد، بی امکانات شد، بی آبرو شد، طرد شد و هزاران شدن های دیگر، می تواند به اندازه ی زندگی اش کوله بار بردارد و برود! می تواند برود و یک جای دیگر از این کره ی خاکی زندگی اش را از صفر شروع کند و زندگی همچنان ادامه دارد...

۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲

آلبوم عکس

مدت ها بود می خواستم آلبوم عکس های قدیمی را نگاه کنم که بالاخره همت به خرج دادم و همه شان را از اول تا آخر نگاه کردم. امروز برای اولین بار در زندگی ام، خواستم همه چیز به دوران بچگی ام برگردد. نه به خاطر اینکه خودم به دوران کودکی برگردم، برای همه ی کسانی که عکسشان توی آلبوم بود. برای آنها که دیگر نیستند، برای آنهایی که در این مدت زندگی خوبی نداشتند و حتی برای آنها که زندگی خوبی داشتند! که برای همه فرصت دوباره ای باشد، تا اشباهاتشان را انجام ندهند و برای آنها که خوب زندگی کردند، مرور زندگیشان باشد. 

دیدن عکسی که سال های زیادی از گرفتن آن می گذرد، حس و حال عجیبی دارد. بعضی خاطرات کم رنگ شده را دوباره زنده می کند، چیز هایی که نفهمیده بودیم را به ما نشان می دهد و پازل سرگذشت زندگی آدم ها را برایمان می چیند. 

توی عکس های قدیمی، هیچ چیز ایده آل نیست. لباس های آدم ها گشاد و بلند است. خانه ها ساده است، حتی مبله نیست. بعضی از عکس ها تارند، بعضی ها نیمه نصفه اند. بعضی از آنها شادند، بعضی غمگین. چشم ها گاهی اوقات قرمز شده اند، گاهی بسته اند. 

نکته ی اصلی عکس های قدیمی این است: یک لحظه، یک مکان و یک عکس. همان یک عکس نه چندان با کیفیت. همان یک عکس که به ما نشان می دهد نقص ها و کم کاستی ها نیستند که به یاد می مانند، آدم ها هستند و احساسات آنها...

۱۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲

توضیحی درباره ی این وبلاگ

اولین باری که این وبلاگ را ساختم، فقط می خواستم جایی را پیدا کنم که بنویسم (اهل نوشتن روی کاغذ نیستم) هیچ ایده ای نداشتم که چه چیزی بنویسم، پس از ساده ترین چیز یعنی روزمرگی های خودم شروع کردم. هیچ وقت به این فکر نکردم که ای کاش با این وبلاگ معروف شوم و همه بیایند نوشته های من را بخوانند و بگویند به به و چه چه، یا اینکه بخواهم خود نمایی کنم و بگویم من چنینم و چنانم. برای همین تا مدت ها آدرسش را به کسی ندادم، شاید یکی دو نفر. اگر می خواستم این وبلاگ پر مخاطب شود، راهش را بلد بودم، قبلا خودم بلاگر بودم و می دانستم چطور می شود مخاطب جمع کرد. 

کم کم مطالب شکل و شیرازه ی امروزی را به خود گرفت و وبلاگ به این چیزی که امروز هست تبدیل شد. درواقع هنوز هم همان ایده ی اولیه همه چیز را جلو می برد، روزمرگی های من. هر چیزی نوشته می شود، متاسفانه یا خوشبختانه خیال بافی های من نیست و دقیقا یا با اقتباس از اتفاقات روزانه ی زندگی ام است. آنها را صادقانه می نویسم تا شاید یک روز به درد کسی بخورد و از همه مهم تر، می نویسم برای خودم که گهگاهی آنها را مرور کنم و چیزی را فراموش نکنم. 

چیز هایی که می نویسم، گاهی مدت ها در موردشان فکر می کنم و برای همین گاهی دیر به دیر می نویسم. برای اینکه از طولانی گویی بیزارم، خیلی وقت ها سعی می کنم مفهوم را در کوتاه ترین جمله بیان کنم که انقدر کوتاه می شود که فقط خودم می فهمم منظورم چی بوده. 

آشنایانی که مخاطب وبلاگم هستند را می شناسم، حتی آنهایی که ناشناس می آیند را با تقریب خوبی می توانم حدس بزنم. نظرات وبلاگ را می خواستم ببندم. گرچه هیچ کس از اجتماعی بودن و نظر دادن و گرفتن بدش نمی آید. دلیلش این بود که عده ای فقط به نظر دادن قانع نبودند و به نظر های دیگران هم نظر داشتند!!! من هم خیال خودم را راحت کردم و نظرات را خصوصی کردم. گاهی افراد حد خودشان را نمی دانند و اینطوری با خشونت باید برایشان حد و مرز تعیین کرد! از آنجایی که نظرات خصوصی شده، متاسفانه نمی توانم جواب نظر ها و محبت های مخاطبین وبلاگ را بدهم، مگر اینکه آدرسی نشانی ایمیلی چیزی بگذارند تا از این طریق بشود جوابشان را داد. 

تشکر می کنم از کسانی که وقت می گذارند و این نوشته ها را می خوانند و نظر های سازنده می دهند. 


۱۵ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

عبادت عجیب

حال کسانی را که در این شب های قدر در حال عبادت عکس از قرآن و سجاده شان می گیرند و در فضای مجازی می گذارند درک نمی کنم! :|

۰۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

رویا

رویای من، سرزمینیست که از هر گوشه ی آن که می گذری، مردمی به پایکوبی مشغولند و خسته نشوند نوازنده ها از نواختن، در هیچ ساعتی از شبانه روز...

۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

خواب دیدن

هنوز نمی دانم وقتی خواب کسی را می بینی، تو به او فکر کردی یا او به تو! 

در هر دو صورتش نا عادلانه است! 

۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

تو هم بخواب

مؤذنا! به امید که می زنی فریاد؟ 

تو هم بخواب

که ما خویش را به خواب زدیم...



گریه های امپراتور 

فاضل نظری

۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

کمی خوبتر باشیم آپدیت می شود!

چند وقت پیش بود که تصمیم گرفتم کمک های خیرخواهانه ای را که هر فرد می تواند به عنوان عضوی از جامعه انجام دهد، به صورت یک صفحه ی جداگانه روی وبلاگم بگذارم تا هر کسی که اتفاقی چشمش به وبلاگم خورد سری به آن صفحه بزند و ایده بگیرد. حالا این لیست 10 تایی شده و مدام آپدیت خواهد شد. 

هر کسی این صفحه را باز کرد، می تواند با توجه به توانایی و علاقه اش، یک فعالیت خیرخواهانه را انجام دهد. می دانم که من فقط یک نفر از 80 میلیون نفر هستم و وبلاگم هم جزو پر بازدید ترین ها نیست، اما معتقدم همین یک نفر ها اگر به هم متصل شوند، می توانند غیرممکن ترین کار ها را هم انجام دهند. 

پس نگران این نباشید که کمک شما 1000 تومان است یا 1 میلیون تومان، هر چقدر باشد ارزشمند است. در ضمن، بسیاری از موارد، احتیاج به هزینه کردن ندارند و شما می توانید حتی با به اشتراک گذاشتن آنها کمک های بیشتری جمع کنید. 

این را هم اضافه کنم که شما شاید 1000 تومان کمک کنید، اما حس خوب ناشی از این کمک خیلی بیشتر از مبلغش می ارزد. :)

۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

بی فضا - زمانی

بیدار میشم، همه جا تاریکه، نور زیر در، چشممو اذیت می کنه. میدونم کجام، اما نمیدونم ساعت چنده. دستمو از روی تخت پرت می کنم پایین که گوشیمو پیدا کنم. ساعت 11 شبه. از ساعت 6 خوابیدم، مشکل اینه که روی کاناپه خوابیده بودم. نمیدونم چطوری تا اتاقم اومدم، یعنی یادم نمیاد. 
به این فکر می کنم چقدر میتونه عجیب باشه، که بخوابی و بعد پاشی ببینی تو یه فضا-زمان دیگه ای. 
۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

آنجا تو را خواهم دید

ماورای باور های ما
ماورای بودن و نبودن های ما 
آنجا دشتی است
آنجا تو را خواهم دید...
۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فرشته و تفنگ های حباب ساز

"خانومای عزّیز، خانومای محـــترم! لطفا یه لحظه توجه کنید! تفنگ های حباب ساز، یه تفنگ با شیپور و مایع همراهش، فقّط 5 تومن. آیا از این قسمت، کسی قادر به خرید هست؟! یا خدای نکرده قادر به خرید نــــــــــیست!؟ به اسم بچت بخر، خودت باش بازی کن! "

وسط یه روز شلوغ، یه موج عظیم از حباب های رنگی میاد دورت و حس اینو بهت میده که وارد سرزمین عجایب شدی. این متن صحبت های یه پسر 10-12 سالست که اگه خیلی خوش شانس باشید میتونید توی مترو بشنوید. وجودش معجزست! وجود فرشته ای که با حضورش باعث نشستن لبخند روی لب همه میشه. قدر این فرشته هارو بدونیم.  



پ.ن: هنوز فاز این آدمایی که با اخم و غر حباب هارو از خودشون دور می کنن نفهمیدم! 
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

آن دو نفر!

همه ی آدم ها توی زندگیشان حسرت هایی دارند، چیز های کوچک و بزرگی که هر کدام از ما دوست داریم در گذشته ی مان تغییر دهیم. آن دو نفر هم، تنها حسرت های من هستند. دو نفری که حضورشان در خاطره ام شاید در حد 3 دقیقه هم نباشد، اما گاهی اوقات سخت مرا به فکر فرو می برند. 

کرشمه! نمی دانم اسمش این بود یا این اسم زاییده ی ذهن خودم! صورتش هم یادم نمی آید! هیچ چیز! شاید طبیعی باشد، از بین 300 نفر هم مهد کودکی، چهره ی او را به خاطر نداشته باشم. کرشمه دختری کم رو و دوست داشتنی بود که می خواست با من دوست شود، و این تنها چیزیست که از او در ذهنم نقش بسته! نمی دانم چرا دوستی او را قبول نکردم یا اینکه الان در کجای این دنیای بی کران است، فقط می دانم کرشمه رفت و من را با حسرت از دست دادن خودش تنها گذاشت! شاید هم رفتنش برای این بود که من بیاموزم بهتر آدم های اطرافم را ببینم، بفهمم هر آدمی ارزش توجه را دارد، حتی اگر در گوشه و زوایای زندگی پنهان مانده باشد. 

رهگذر! او رهگذر بود! کسی که حتی اسمش را نمی دانم!!! فقط می دانم در وسط یک کوچه ی خلوت در ظهر یک روز خوش آب و هوای بهاری، نرسیده به یک تقاطع، صدای بسیار گوش خراش کلاغی، آرامش روز را هزار تکه کرد، من که از بد صدایی بیش اندازه کلاغ سرم را بالا برده بودم تا مجرم را پیدا کنم در حالی که خنده ام گرفته بود، سر تقاطع دیدم که او هم می خندد! او اولین کسی بود که مثل خودم به آن صدای به آن بدی توجه کرد و خندید! با او چشم در چشم شدم و دو نفری خندیدیم! بعد هم هر کسی راه خودش را رفت! او وسط آن کوچه ی خلوت ظاهر شد تا تبدیل شود به یکی از حسرت های زندگی ام! تا اینکه گاهی اوقات خیال بافی کنم که با او نشسته ام و حرف می زنیم از تمام ناگفتنی های این دنیا و می خندیم به همه ی شان و وسط آن آرامش تمام نشدنی، یکدفعه حقیقت بخورد توی سرم! که ای کاش می دویدم پشت سرش و دو دستی می گرفتمش! اما او در چشم به هم زدنی محو شد! او محو شد تا بفهمم حضور آدم ها ممکن است برای ما ثانیه ای بیشتر طول نکشد، اما به قدری عمیق باشد که هر روز حسرت از دست دادنشان را بخوریم! 

شاید روزی اعلامیه بدهم توی روزنامه و پیدایشان کنم! 

هر کجا هستید، دوستتان دارم! 

۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

هدف سال نو

فکر می کنم یک جایی خواندم که یک ضرب المثل انگلیسی هست که می گوید: برای اینکه به اهدافت برسی، اول باید از خواب بیدار شوی!


خیلی جمله ی سنگینی است اگر دقت کنید! بر خلاف بعضی لیست های بالا بلندی که اسمش لیست اهداف است، امسال فقط یک هدف دارم و آن هم زود از خواب بیدار شدن است!!! :دی 

۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

چیزی که ما را نکشد قوی ترمان می کند

اس ام اس: 

"تا آخر عمر درگیر من خواهی بود و تظاهر می کنی که نیستی! مقایسه تو را از پا در خواهد آورد. من می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام. تو دیگر خوب نخواهی شد! "


راست می گویی! توسط تو به قلب من شلیک شده! اما نمی دانی که جای همه ی زخم ها با گذشت زمان خوب می شود و بعد از آن، انسان قوی تر از پیش به راه خودش ادامه می دهد. جای زخمی که می ماند، همواره یاداوری می کند، که در زندگی به هر کسی اعتماد نکنیم! دل به هر کسی نسپاریم و بدانیم که هر کسی لیاقت همراهی ما را ندارد. 

من اما، تفنگ به دست نداشتم که به کسی شلیک کنم! سکوت، تنها سلاح من است! تو را تنها گذاشتم و رفتم. تو را و همه ی آن کلاغ هایی که کارشان از این شاخه به آن شاخه پریدن بود. شما همگی محکومید به با هم بودن! 

این کلام، پایان سکوت از روی ترحم من است و پایان تو. 

۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

فلش بک

یادم می آید دوران کودکی، همه ی اطرافیان با نگاهی حسرت بار، زل زده به من، آه کشان می گفتند: خوش به حالت که الان بچه ای! بچگی کن! یه روز بزرگ میشی بعد میگی ای کاش بچه میموندم. 
الان همان یک روز است! 15-16 سال بعد از آن روز ها و من دیگر بزرگ شده ام، مشکلات هم بزرگتر شده اند، دغدغه ها هم بیشتر شده اند، اما من هنوز هم آرزو نمی کنم که ای کاش بچه میماندم. 

# بیست ساله شدم!!! 
۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برای انگاره با رمز: تو کامنتای وبلاگت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر

یک بی شعور جدید

همانطور که میدانید انواع مختلفی از بی شعور ها وجود دارد که آقای خاویر کرمنت زحمت کشیده و به خوبی آنها را در کتاب "بی شعوری" طبقه بندی کرده! امروز می خواهم شما را با نوع جدیدی از بی شعور با نام "بی شعور مجازی" آشنا کنم! 
بله! همانطور که حدس زدید من یک بی شعور مجازی هستم! قبول دارم که تلفن همراهم همیشه ی خدا روی حالت سکوت است در حدی که هر وقت زنگ بزنید متوجه نمی شوم، قبول دارم که پیامک ها را حداقل با 7-8 ساعت تاخیر جواب می دهم و وسط چت توی تلگرام و وایبر ممکن است خوابم ببرد یا مشغول کاری شوم که به کل یادم برود جواب شما را بدهم! قبول دارم که ممکن است پیام های فیسبوک و دایرکت های اینستا و ... را بخوانم و یادم برود جواب بدهم. بالاخره قبول کردن بی شعوری گامی در جهت درمان آن است... 
همه ی این ها را گفتم که بگویم این فقط یک نوع از بیشعوری است و هیچ اعتبار دیگری ندارد! یعنی اگر هر یک از موارد فوق اتفاق افتاد، اصلا ربطی به میزان ارزشی که برای آدم های اطرافم قائلم ندارد و سعی کنید توی دلتان بگویید: عجب بیشعور مجازی ای! و ضمن حفظ خون سردی، با رفتار بعدیتان تبدیل به یک بی شعور حقیقی نشوید!!!!! 
۲۳ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

تولدش

تولدش یادم رفت! به همین راحتی! قبلا 23 دی برام روز خیلی مهمی بود. از صبح دارم فکر می کنم چطور شد که یادم رفت و چکار باید بکنم که جبران بشه. میدونم چیزی جبرانش نمیکنه. چرا یادم رفت!؟ چرا؟؟؟!



چرا؟

۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۳

شاید جا هایمان عوض می شد

نشسته بودیم توی کافه، توی یکی از شلوغ ترین خیابان های تهران. مشغول همان مدل حرف های همیشگی، حرف هایی که جلوی فنی شروع می شوند و به دو سه ساعت کافه نشینی ختم! در باز شد، او آمد به سمت نزدیک ترین فرد به در، من! خانم فال می خرید؟ من حتی درست و حسابی نگاهش نکردم، گفتم نه، ممنون. مکالمه چند ثانیه بیشتر نشد تا اینکه صاحب کافه آمد و با لحن خیلی جدی گفت، آقا بفرمایید بیرون. از آن مدل لحن هایی که کلمات مودبانه ای دارد ولی انگار که گفته باشی گورت را گم کن. 
او هم بدون هیچ مقاومتی رفت. ما همچنان در کافه نشسته بودیم، یکی در انتظار آماده شدن قهوه اش، یکی در حال روشن کردن سیگارش، یکی منتظر دوستش. اما "او" او کار مهم تری داشت، از این کافه به آن کافه به دنبال "انسانیت" می گشت. 



پ.ن: نگاهش نکردم، چون خجالت می کشیدم! جرئت چشم توی چشم شدن با او را نداشتم. 
۲۲ دی ۹۴ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲

TheFallFinal

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر

damn 12 hours

ترسناک ترین جای دنیا، مسلما پشت در اتاق عمله! 

۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۷ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱

پرچم فرانسه

در ابتدای این پست باید بگویم، من هم به عنوان یک انسان از اتفاقی که در فرانسه افتاد عمیقا متاسفم. دیدن انفجار در یکی از کشور های زیبای دنیا و کشته شدن مردم، دل هر آدمی را به درد می آورد.
 مردمی در سراسر دنیا، عکس پرچم فرانسه را روی عکس پروفایل شبکه های اجتماعیشان مونتاژ کردند تا همدردی خود را به مردم فرانسه ابراز کنند. این حرکت انسان دوستانه قابل تقدیر است. اما صبر کنید! همین چند سال پیش، 220 هزار نفر از مردم سرزمین من، در جنگ نابرابر کشته شدند، اسیر شدند و شیمیایی شدند. سال هاست که مردم افغانستان، عراق و فلسطین با دست خالی جلوی طیف کامل عدوات جنگی صف کشیده اند و زنان و کودکان بی گناه آنها کشته می شوند. این روز ها کشور هایی مثل سوریه و لبنان درگیر تروریسم هستند و کشوری مثل یمن مورد هجوم کشوری بیگانه است. 
آیا این همه جنایات جنگی ارزش یک روز همدردی دنیا را ندارد؟ چشمان مردم دنیا فقط آمریکا و اروپا را می بیند؟
گاهی فکر می کنم، سلاح های تروریست ها از کجا می آیند؟ 
تروریسم یک سرطان سیاسی است، اگر ریشه کن نشود، همه جا را فرا می گیرد و آن زمان دیگر هیچ خانه ای امن نخواهد بود. 


first, i have to say, as a human being, i'm deeply sorry because of the disaster happened in France. watching a explosion in a beautiful country and murdering people will hurt any human. 
some people from all over the world has mixed the flag of France into their profile pictures to show their sympathy. this humanitarian action is admirable. but wait! few years ago, over 220000 people of my country murdered, captured and being victim of chemical weapons. for many years, people of Afghanistan, Iraq and Palestine stood against the instruments of war with their empty hands and their women and innocent child get killed. nowadays, countries like Syria and Lebanon involved with terrorism and a country like Yemen has been attacked by another country. 
is all this war crimes has no worth to sympathy of people around the world even for one day?! 
the eyes of humans only sees US and Europe?! 
sometimes i think, where does all these weapons come from? 
i'm not a politician, but i know that terrorism is an political cancer, if it doesn't get eradicate, it will take every part of world and there won't be any safe home. 

۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

operation cancel

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر

و روز هایی هم هست که...

سه پلشت آید و زن زاید و خر میرد و مهمان عزیزی برسد! 

۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۶:۱۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

شاید یک روز سکوتت را بشکنی

او گریه می کند و من فقط نگاه می کنم. آن یکی دعا می کند و من باز هم نگاه می کنم. یکی دیگر در تلاش است و نگاه می کنم. هر کسی حال و هوای خودش را دارد و فقط من هستم که فقط نگاه می کنم! 

تو مرا هل می دهی توی صف زائرانت! 

گویی مقدسات با تمام توانشان از من فرار می کنند و همه چیز فقط به یک نخ باریک وصل است و تو یکی از تار های آن نخ باریکی... شاید...


۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱

جا کارتی فهمیده!

و بعضی وقت ها هم هست که یک جاکارتی از بعضی انسان ها بیشتر می فهمد! 

۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲

عشق!

من: ماااماااان، این دلمه عااااالیییییییییه! خیلیی خوش مزه ست. توش چی ریختی؟ 

مامان: عشق! 

۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱

حال و روز مردم!

امروز یه سوال تخصصی تو صفحه ی فیسبوک مهندسین شیمی پرسیدم. بیشتر از جواب اون سوال، friend request گرفتم! 

۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱