این شعر، از ناصر خسرو درباره خداست. قابل تامل! 

خدایا عرض و طول عالمت را - توانی در دل موری کشیدن 
نه وسعت در درون مور آری - نه از عالم سر مویی بریدن 
عموم کوه بین شرق و مغرب - توانی در صدف جمع آوریدن 
تو بتوانی که در یک طرفةالعین - زمین و آسمانی آفریدن 
تو دادی بر نخیلات و نباتات - به حکمت باد را حکم وزیدن 
بناها در ازل محکم تو کردی - عُقوبت در رهت باید کشیدن 
تفاوت در بنی انس و بنی جان - معیّن گشت در دیدن ندیدن 
نهال فتنه در دلها تو کشتی - در آغاز خلایق آفریدن 
هر آن تخمی که دهقانی بکارد - زمین و آسمان آرد شخیدن (=زبانه زدن، شعله کشیدن، فروزان شدن) 
کسی گر تخم جو در کار دارد - ز جو گندم نیابد بدرویدن 
تو در روز ازل آغاز کردی - عقوبت در ابد بایست دیدن 
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت - چرا بایست شیطان آفریدن؟ 
سخن بسیار باشد جرأتم نیست - نفس از ترس نتوانم کشیدن 
ندارم اعتقادی یکسر موی - کلام زاهد نادان شنیدن 
کلام عارف دانا قبولست - که گوهر از صدف باید خریدن 
اگر اصرار آرم ترسم از آن - که غیظ آریّ و نتوانم جهیدن 
کنی در کارها گر سختگیری - کمان سخت را نتوان کشیدن 
ندانم در قیامت کار چونست - چو در پای حساب خود رسیدن 
اگر می خواستی کین ها نپرسم - مرا بایست حیوان آفریدن 
اگر در حشر سازم با تو دعوی - زبان را باید از کامم کشیدن؟ 
اگر آن دم زبان از من نگیری - نیم عاجز من از گفت و شنیدن 
و گر گیری زبانم دون عدلست - چرا بایست عدلی آفریدن؟ 
اگر آن دم خودت باشی محالست - خیالی را ز من باید شنیدن 
اگر با غیر خود وا می گذاری - چرا بیهوده ام باید دویدن؟ 
بفرما تا سوی دوزخ بَرَندم - چه مصرف دارد این گفت و شنیدن؟ 
ولی بر عدل و بر احسان نزیبد - به جای خویش غیری را گزیدن 
نباشد کار عُقبی همچو دنیا - به زور و رشوه نتوان کار دیدن 
فریق کارها در گردن توست - به غیر از ما تو خود خواهی رسیدن 
ولی بر بنده جرمی نیست لازم - تو خود می خواستی اسباب چیدن 
تو دادی رنه در قلب بشرها - فن ابلیس را بهر تنیدن 
هوی را با هوس اُلفَت تو دادی - برای لذت شهوت چشیدن 
نمودی تار رگها پر ز شهوت - برای رغبت بیرون کشیدن 
شکمها را حریص طعمه کردی - شب و روز از پی نعمت دویدن (یا چریدن) 
نمیداند حلالی یا حرامی - همی خواهد به جوف خود کشیدن 
تقاضا می کند دایم سگِ نفس - درونم را ز هم خواه دریدن 
به گوشم قوت مسموع و سامع - بسازد نغمه ی بربط شنیدن 
به جانم رشته ی لهو لعب را - توانم دادی از لذت شنیدن 
همه جور من از بلغاریانست - کز آن آهم همی باید کشیدن 
گنه بلغاریان را نیز هم هست - بگویم گر تو بتوانی چشیدن 
خدایا! راست گویم فتنه از توست - ولی از ترس نتوانم جغیدن (یا چخیدن=حرف زدن، گفتن) 
لب و دندان ترکان ختا را - نبایستی چنین خوب آفریدن 
که از دست و لب و دندان ایشان - به دندان دست و لب باید گزیدن 
برون آری ز پرده گل رخان را - برای پرده ی مردم دریدن 
به ما تو قوّت رفتار دادی - ز دنبال نکو رویان دویدن 
تمام عضو با من در تلاشند - ز دام هیچیک نتوان رهیدن 
نبودی کاش در نعمات لذت - چو خر بایست در صحرا چریدن 
چرا بایست از هول قیامت - چنین تشویشها بر دل کشیدن؟ 
لب نیرنگ را در جام ابلیس - کند ابلیس تکلیف چشیدن 
اگر ریگی به کفش خود نداری - چرا بایست شیطان آفریدن؟ 
اگر مرغوله را مطلب نباشد - چرا این فتنه ها بایست دیدن؟ (مرغوله=در موسیقی، آواز و تحریر نغمه، آواز مطربان و مرغان) 
اگر مطلب به دوزخ بردن ماست - تعذّر چند باید آوریدن؟ 
بفرما بی تعذّر تا بَرندم - چرا باید به چشم عمرو دیدن؟ (آیا عمرو نامی است؟) 
تو فرمایی که شیطان را نباید - کلام پرفسادش را شنیدن 
تو در جلد و رگم مأواش دادی - زند چشمک به فعل بد دویدن 
اگر خود داده ای در ملک جانم - نباید بر من آزارت رسیدن 
مر او را خود ز حبس خود رهاندی - که شد طرّار در ایمان طریدن 
ز ما حجّ و نماز و روزه خواهی - تجاوز نیست در فرمان شنیدن 
بلاشُبهه چو صیّادِ غزالان - درین هنگام نخجیر افکنیدن 
به آهو می کنی غغا که بگریز - به تازی هی زنی اندر دویدن 
به ما فرمان دهی اندر عبادت - به شیطان در رگ و جانها دویدن 
به ما اصرار داری در ره راست - به او در پیچ و تاب ره بریدن 
به ذات بی زوالت دون عدلست - به روی دوست دشمن را کشیدن 
تو کز درگاه خویشت باز راندی - چرا بایست بر ما ره بریدن؟ 
سخن کوتاه، ازین مطلب گذشتم - سر این رشته را باید بریدن 
کنون در ورطه ی خوف و رجایم - ندارد دل زمانی آرمیدن 
برای بیم و امیدم تهی نیست - دل از آن هر دو دایم در طپیدن 
تو در اجرای طاعت وعده دادی - بهشت از مزد طاعت آفریدن 
ولی آن مزد طاعت با شفاعت - چه منّت باید از تو می باید کشیدن؟ 
و گرنه مزد طاعت نیست منّت - به مزدش هر کسی باید رسیدن 
کسی کو بایدی یابد مکافات - نیابد فرق بر ما و تو دیدن 
اگر نیکم و گر بد خلقت از تست - خلیقی خوب بایست آفریدن 
به ما تقصیر خدمت نیست لازم - بَدیم و بَد نبایست آفریدم 
اگر بر نیک و بد قدرت بدادی - چرا بر نیک و بد باید رسیدن؟ 
سرشتم ز آهن و جوهر ندارم - ندانم خویش جوهر آفریدن 
اگر صد بار در کوره گدازی - همانم باز وقت باز دیدن 
به کس چیزی که نسپردی چه خواهی؟ - حساب اندر طلب باید کشیدن 
گَرَم بخشی گَرَم تو دانی - نیارم پیش کس گردن کشیدن 
همین دستی به دامان تو دارم - مروّت نیست دامن پس کشیدن 
زمانی نیز از من مستمع شو - ز نقل دیگرم باید چشیدن 
شبی در فکر خاطر خفته بودم - طلوع صبح صادق در دمیدن 
صدایی آمد از بالا به گوشم - نهادم گوش در راه شنیدن 
رسید از عالم غیبم سروشی - که فارغ باش از گفت و شنیدن 
به غفّاریم چون اقرار کردی - مترس از ساغر پیشین کشیدن 
ازین گفتار بخشیدم گناهت - چه حاجت از بد و نیکت شنیدن 
به هر نوع که کس ما را شناسد - بود مُستوجِبِ انعام دیدن 
ندارد کس ازین در ناامیدی - به امید خودش باید رسیدن 
تفکّر ناصر از اندیشه دور است - پی این رشته را باید بریدن