من دو تا عمه دارم! (3 تا بوده ولی یکیشون قبل از به دنیا اومدن من به رحمت خدا رفته) بر خلاف همه که با عمه هاشون مشکل دارن، من با عمه هام خیلی رابطه خوبی دارم! به طوری که بچه ها به شوخی میگن اینا حقشون نیست عمه باشن، خالتن! :))

اونا هم منو یه طور دیگه دوست دارن. همیشه برای تولدم و عید ها و مناسبت ها کلی زحمت میوفتن و سنگ تموم میذارن و خلاصه در هر موردی کاری از دستشون بر بیاد انجام میدن. 

سنشون زیاده، کوچیکه هم سن مامانم و بزرگه حدود 85 سال سن داره. الان با این سن، کسی نیست هواشونو داشته باشه :( شوهر عمه بزرگه که فوت کرده و عمه کوچیکه هم طلاق گرفته و دخترش هم تهرانه. البته دخترش بعد 30 سال اومد به بهش سر بزنه ولی خب به دلیل این همه سال دوری، با هم مانوس نیستن. خلاصه اینکه خیلی تنهان! من این سبک زندگی رو نمی پسندم! دوست دارم وقتی به این سن می رسم دورم پر از آدم باشه، حالا چه دوست و چه فامیل. 

اهل خوش گذرونی هم نیستن! یعنی اگه بخوان هم نمیشه، چون عمه بزرگه نیاز به مراقبت داره و عمه کوچیکه هم همیشه در حال مراقبت! خیلی اصرار کردیم بیان با ما زندگی کنن، اما یه حس لجاجتی تو خانواده ما هست که هیچوقت نمیخوایم تو سنگر یکی دیگه باشیم! میگن میخوایم تو خونه خودمون زنگی کنیم و بمیریم! 

خیلی حق به گردن من دارن! وقتی بچه بودم و مامان بابا سر کار بودن، عمه ها هر روز صبح تا ظهر از من نگهداری می کردن. حالا منم هیچوقت تنهاشون نمیذارم و سعی می کنم با ترفند های خودم زندگی رو براشون لذت بخش تر کنم.