دوش، طبق عادت معمول روانه ى مسواکیدن بودم که ناگهان صداى مهیبى از اندرون کوچه به گوش رسید! شنیدم که خلق بانگ برآورده و عربده سر داده و هیاهویى به پا شده! طبع کنجکاو، مرا تا پاى پنجره کشاند تا با چشم خویش نظاره گر این واقعه باشم که چه شده خلق را که نیمه شبى این چنین جدال مى کنند و که کشته شده که چنین همهمه به پا کردند، که با چشمان خود دیدم که نه کسى مرده و نه کسى کشته و نه جدالى شده! 

آن هیاهو هم همه از براى ذکر خداحافظى بود، آن هم از نوع ایرانى!