یه مدت کلا تو خودم بودم! نه حوصله ی زنگ زدن و احوال پرسی داشتم، نه وقت اینکه بخوام به چیزی فکر کنم، نه اینکه بخوام چیزی بنویسم و وبلاگمو آپدیت کنم. الان میدونم که همه ی دوستام از دستم شاکین! ربطش مید%:/.,!به تحویل نگرفتن و بی وفایی و ... و .... اما بعضی وقتا مشکلات زندگی یه طوری به آدم فشار میاره که دلت میخواد چشماتو ببندی و خودتو بزنی به اون راه، طوری که انگار به جز خودت هیچکس روی زمین نیست! این چیزیه که آدما نمی بینن! توقع دارن براشون وقت بذاری، بهشون اهمیت بدی، ولی نمی بینن که واقعیت زندگیت چیه. 

خدا رو شکر الان خیلی از اون مشکلات برطرف شده و بازم میخوام برنامه هامو شروع کنم.