در آخر هر چقدر هم از آن شهر دور شوم، یا حتی بخواهم با خیلی از آدم هایش قطع رابطه کنم، یا اصلا چشمم را ببندم روی تمام اتفاقات که افتاده و می افتد و خواهد افتاد، باز هم انگار طناب هایی نامرئی هستند که مرا می کشند، و هی می کشند و هی می کشند...
آدمیزاد باید یک جایی را داشته باشد که همه ی گوشه نویس هایش را بردارد و بگذارد آنجا. من هم گوشه نویس هایم را آورده ام اینجا که اگر کسی هر از گاهی از اینجا عبور کرد بینشان قدم بزند و زیر و رویشان کند و دستی رویشان بکشد تا گرد و غبار آنها را نپوشاند. اگر از اینجا رد شدید و حوصله تان یاری کرد، نظری بنویسید یا پیشنهادی یا انتقادی و یا حتی سکوتی...