زمانی من هم جزو کسانی بودم که به آبرویشان اهمیت می دهند! آن موقع برایم مهم بود که اطرافیان در موردم چه فکری می کنند. به مرور زمان فهمیدم، وجهه و آبرویی که قطره قطره و با گذشت زمان جمع می کنیم، مثل یک حباب، با کوچکترین ضربه ای از بین می رود. فقط کافیست که یک نفر در مورد شما شایعه ای پخش کند، آن وقت است که هر کسی به خودش اجازه می دهد راست و دروغ و تخلیات ذهنیش را با هم مخلوط کند و اسم شما را هم می نویسد بالایش!

بعد از آن، نام شما می شود نقل تمام محافل و مایه ی سرگرمی همگان! اولش شاید برایتان سخت و غیر قابل تحمل باشد، اما بعد ها ضد گلوله می شوید! می فهمید آبرویی که قرار باشد با یک حرف، با یک اتفاق، با یک عکس یا با یک شایعه از بین برود، همان بهتر که برود! من اسم این آبرو را آبروی رفتنی گذاشتم! درست است که رفتنش ناراحتی دارد، اما وقتی آبروی رفتنی برود، تازه می فهمید دوستان و دشمنان واقعیتان چه کسانی هستند. آن وقت است که اطرافتان را از لاشخور ها خالی می کنید و فضای بیشتری برای دوستان واقعیتان محیا می شود. آدم هایی کنارتان قرار می گیرند که شبیه خودتان باشند، کسانی که در آن سیل شایعات شما را باور داشتند، دوستتان داشتند، حتی اگر همه ی حرف ها واقعیت داشته باشد. 

آبروی رفتنی باید برود! یا خودش، یا به زور! برود تا زندگی شکل صمیمانه خودش را نشان دهد!